سه تا زمستون از اولین باری که من جدی "بهشون" گفتم می خوام ببافم گذشته و حاصلش شده این عکس بالا!
همه تو زندگیمون فرشته داریم یکی از هنر های این فرشته ی زندگی من بافنته، نه هر بافتنی ها! بافتن در حد خدا! طراحی می کنن، رنگ بندی، ابتکار، خلاقیت...اووووففف! یعنی هر چیزی که بتونی فکرشو بکنی...از همه ی اینا گذشته معلم فوق العاده ای هم هستن. اینا تو زمستون بافته نشدن، اینا از زمستون ها شروع شدن، گاهی وسط اردیبهشت تموم شدن، گاهی زمستون سال بعدش اما اگه خانمِ "میم" عزیز نبودن من آدم تموم کردنشون نبودم یا حتی شروع کردنشون اونم وقتی از لحاظ فکری فقط احتیاج داشتم یه کار جدید انجام بدم، ببافمو فکر نکنم یا که حتی ببافمو فکرمو منظم کنم یا اینکه خیلی ساده فقط ببافمو یه چیزی درست کرده باشم با دستم.
 صبر می خواد، اعصاب می خواد پا به پا با آدمی مثل من راه اومدن که می خواد وسطِ هزار تا کار یه کار جدید رو شروع کنه و منظم کار نمی کنه که ایشون در حد بالاتر از عیوبشو دارن :).
هدفم از این پست یک تشکر از ایشون بوده، دو ثبت در تاریخ (مثل همیشه)، سه کمی پز دادن و چهار دادن انگیزه به خودم که یه کار جدید رو دست بگیرم و بازم مزاحمشون بشم. باشد که رستگار شویم.
بازم مرسی خانم میم عزیز :***
پ.ن.1. لازم به ذکر است که خانم میم مادر سارا هستن :)
پ.ن.2. همه ی اینا رو من یه نقشی توش داشتم به جز اون کلاه وسطی که خودشون برام بافتن :دی

نظرات

MisS nc گفت…
اَمیزینگ اند بیوتیفول

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction