کسی که بلندترین خنده هامو باهاش شر کردم هم رفت

خب هفته ی پیش انسی، آبی مایل به بلو، هم رفت.
یکی از عزیزترین دختر خاله هامه. اصولاً ما چند تا دختر خاله با هم بزرگ شدیم، یه مدرسه، یه کلاس زبان، یه آرایشگاه، یه خیاط (هر چند من نمی رفتم) و یه عالمه "یه" های یکسانی داشتیم. بلندترین خنده هامو و شدیدترین گریه هامو با این آدمها شر کردم. از بچگی آخر هفته ها، با اونا معنی پیدا کرده، یه عالمه 5شنبه شبهای کودکی عر زدم تو مهمونی ها که شب پیش اونا بمونم یا که دیرتر بریم و من بیشتر باهاشون بازی کنم. اولین تجربه ی هم دستی ها و جر زدن تو بازی ها و بزرگ شدن هام با این گروه بوده. اولین رمان واقعی زندگیمو با این آدمها خوندم. با توجه به بزرگتر بودن اونا از من و خواهر نداشتن من خیلی از اولین هام با این آدمها بوده.
بزرگسالی با پایه ی این خاطرات همیشه یه حس امنی به من می ده، اینکه می دونم هر وقت حرف تو گلوم گیر کنه انسی هست،غر کاری بخوام بزنم مونا رو باید گیر بیارم یا راهنمایی بخوام نوشا خواهرانه میاد کنارم دلمو قرص می کنه اما به هر حال رفتن انسی سخت باقی خواهد موند.
برام مهمه که هر اتفاقی هم که بیفته این آدمها تو زندگیم باقی بمونن. هر جای دنیا که باشیم. برام شادیشون مهمه و مطمئنم اگه جایی گیر بکنن حتماً اولویت اول زندگیم خواهند بود و می تونیم رو هم حساب کنیم با همه ی دوری ها و فاصله ها و تفاوت ها :)
هی روزگار.....
انسی جون آبی مایل به بلوی عزیز برو به سلامت و مراقب خودت باش :**

نظرات

MisS nc گفت…
تاحالا نگفته بودی یه همچین نقش پررنگی توزندگیت داشتم ... خوب اگه گفته بودی که من نمیرفتم ... من همش فک میکردم دختر خاله بی مصرفی برات هستم و به خاطر همین رفتم :))

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction