به جای نگرانی برای شهرها مثل اینکه می بایست برای خودم نگران می شدم، مشهد، فریدون کنار و کیش. سه بار تا حد بستن چمدان هیجان سفر داشتم، کیش امروز که دیگه عالی بود، آدرنالین از چشمام زد بیرون اما نشد که برم. تا اطلاع ثانوی به دلیل 1. بی جنبه بودن من و زود هیجانزده شدنم و زود دق مرگ شدنم و 2. به دلیل بازی کائنات و 3. به دلیل بچگی و بی عقلی من (همان یک است که به یه نوع دیگر گفته شده) برنامه ی سفر نخواهیم داشت. نقطه.
زندگیم شده بازی دمینو (domino). برنامه هامو منظم می کنم، کارهام مشخصه، اما برنامه، برنامه ی شلوغیه. برنامه ی روزانه ام به دیواره که هر کی هم که رد شد دید من خوابم بیاد برنامه رو نگاه کنه اگه وقتشه بیدارم کنه. کارهای روزانه ام شده مثل بازی دمینو. هر یه دمینو یکی از کارهاست: کلاس، کار، کلاس، کتاب، ورزش، غذا، خونه، فیلم، کار....همینطوری این دومینوهای سفید با خال های سیاه رو می چینم و می رم جلو، تو یه ردیف صاف هم نمی چینم، شکل می دم به چیدمان، یه جورایی از بالا مثل پیچ های جاده چالوسه، می ره جلو، زمان می گذره. در ظاهر همه چیز خوبه اما اون وسط ها خسته هم می شم به نظر من من اندازه ی دمینو ها نباید برابر باشه، همشون نباید یه قد باشند اما این "دمینو ست" رو من درست نکردم از کارخونه که اومده این شکلی بوده؛ همه یه اندازه، همه یه قد. گاهی خسته می شم، یکی از دمینوها رو میندازم، اون کارو انجام نمی دم، وقتی می افته می خوره به بغلی، اونم می افته می خوره به بعدی....می ره تا آخر ردیف، شانس بیارم دمینو اولی نزدیک ته ردیف باشه که تعداد دمینوهای افتاده کم باشه...یه کارو که انجام نمی دم برای جبران...
نظرات