روزمره نوشتن سخت میشه وقتی قراره از رفتن آدم ها بنویسی. اما باید نوشت، باید نوشت که یادت بمونه بعضی ها هستند که خوب زندگی می کنند خوب زندگی رو تجربه می کنند و خوب به زندگی طعم می بخشند؛ "گ" یکی از اون آدم هاست
باید نوشت چون قرار شد با "گ" خداحافظی نکنیم پس می نویسم که یادم نره که با همه ی شلوغی ها دور و نزدیکی ها و شباهت ها و تفاوت ها از دانشگاه و کافه نادری تا استخر صدف و آقتاب و کافه های اطراف  و مصاحبه ی کاری خاطره داریم
مهاجرتی واجب نیست (از اونایی که باید برن تا بسازن و به زندگی برگردن)- مهاجر معمولی نیست که بشه بهش غر روشنفکرانه ی "نونت کم بود آبت کم بود جلای وطنت چی بود؟" زد. مهاجر خوش-تصمیمه. از اون قشر معدود برنامه ریزه که با کار خوب و موقعیت قابل تعریف (جهت پز به اطرافیان)! داره می ره اروپا که آرزوهاشو محقق کنه. از ایران رفتن از قدیم تو ذهنش بوده اما این کجا و آن کجا :) 
باهاش خداحافظی نمی کنم چون عمیقاً حس می کنم دوستی طولانی مدت با کیفیت تری در راه داریم هر چند با فاصله ی چند هزار کیلومتری اما فکر می کنم تو مسیری هستیم که در بازی کیفیت و کمیت زندگی ماهرتریم و ارزش دوستی ها رو بهتر می فهمیم
باهاش خداحافظی نمی کنم اما می دونم تهران ازین به بعد یک نفر کم خواهد داشت.
سفرت به سلامت دوست من.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction