یه اپیزودی هست تو سریال "برادرا و خواهرا" که راجع به زندگیه کیتیه. اونجایی که با رابرت به مشکل می خوره و رابرت سکته می کنه و بعدش کیتی سرد میشه، نمی جنگه، حرف نمی زنه، می کشه کنار و خواهرش ناظره به این ماجرا و به هر دو طرف ماجرا هشدار می ده که این زنگ خطره. خواهره تذکر می ده که تاریخ می گه که ساکت شدن کیتی یعنی دیگه نمی جنگه، دعوا نمی کنه و می دونه فایده نداره پس باید یه کاری کرد. رابرت اولش تکذیب می کنه بعد از مدتی میاد حرف بزنه که کیتی پا نمیده.....حالا حرف من اینه آدم گم می کنه، که کی بره جلو...کی به کسی که پا نمیده اصرار بکنه یا کی مچ خودشو بگیره که هی! ساکت شدی خطرناکی الان. وایسا دنبال چیز جدید نرو. همینو حلش کن بره.سخته که یه چیزایی که برای خیلیا سخته برات راحت حل شه بعد تو عادت کنی بعد سر یه چیزایی "خر تو گل وامونده بشی" :) و خوب سخته بفهمی اونقدر که فکر می کردی آدم قوی ای نیستی که به این زودی مثل اون خرِ شدی :) و خب مثل اینکه بزرگ شدن درد داره در عین حال که وقتی نتیجشو می بینی درد یادت بره. لبخند ملیح
پ.ن. با تشکر ازقرار کنسل شده ی فردا و دست اندرکارانش که اجازه داد من تا این ساعت بیدار بمونم و دوباره "برادرا و خواهرا" رو ببینم وطلسمو بشکونم و یه دو خطی بنویسم بعد از هزار سال. حس خوبیه :)
نظرات
خوشحالم که نوشتی...