داشتم می گفتم....وبلاگ ها تاثیرگذارند، به قول امیر موج بود فکر کنم که آدم باید حواسش باشه داره کی رو فالو می کنه، تو این 10 ساله هیچ وقت از اینکه نوشته های عطای یک پنجره رو می خونم پشیمون نشدم، پیشنهادات فرهنگی شو دوست داشتم، نقطه نظراتش خیلی اوقات شبیهمه، یا شبیه ش فکر کردم، یه جورایی برای دنیای من یک نویسنده ی میانه رویی که با اینکه فرسنگ ها! فاصله داریم راحت می فهممش، حس می کنم مثل خودم سعی می کنه سیاه و سفید نباشه/ ننویسه....دید ادبی شو دوست دارم و امیدوارم هم چنان بنویسه، بیشتر....مثل گذشته و من دیگه وبلاگشو گم نکنم (یه مدتی بی وبلاگ بوده گویا من چند وقت گذشت تا برگشتنشو فهمیدم)
27 اسفند! تا ساعت 6 سر کار بودم و منتظر بودم فایل 170 مگیم تو "دراپ باکس" آپلود بشه و من با خیال راحت سال 93 از دفتر بیام بیرون که نشد و من لپ تاپ شرکتو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون که سر فرصت گزارشو بفرستم و با خودم گفتم گور بابای گزارش! امشب به دست مدیریت نرسه کسی نمی میره. پس، فردا می فرستم :دی 28 اسفند! لپ تاپ و زدم به برق، فایلو دوباره آپلود کردم و از خونه زدم بیرون که در48 ساعت باقی مونده به سال نو یه ذره به کارها و خرید ها و ....برسم و به خودم حال و هوای عید بدم. خرید عجله ای با مادر، انجام امور اداری با پدر و قرار یهویی با "ک" و "ه" از دستاوردهای پنج شنبه بود. 29 اسفند! اتاقم گند بود، یه عالمه خرید داشتم هنوز! برای اعضای خانواده عیدی نخریده بودم، دیگه داشتم استرس می گرفتم، یه دوست دیگه هم خرید هفت سین داشت که وسط بارون موفق شدیم کارهای اون و اکثرکارهای منو انجام بدیم. عصربرگشتم خونه و مشغول تمیزکاری شدم. آخ که چقدر خونه تکونی دوست دارم! امسال از بس در عجله بودم که نشد به موسیقی گوش بدمو کار کنم اما در عوض فکرکردم، تخیل کردم، مرور کردم، آر
نظرات