وقتی زبان درس می دی طبعاً آدم هایی که دارن می رن اطرافت زیادن دیگه ، بعد هی می پرسن که تو چرا اینجایی؟ بسته به اینکه کجا می پرسن این سوالو من جوابای مختلفی می دم. با توجه به اینکه دم در باشیم یا تو ماشین یا تو راهرو یا سر کلاس طیف جوابا تغییر می کنه :پی. اما خب واقعاً اون کسی که فعلاً نمی خواد بره به کسی که داره می ره چی باید بگه؟ وقتی شنیدی که چقدر متنفره و چقدر داره لحظه شماری می کنه که بره و اون روز تو رو مود دوست داشتن تهرانی باید فقط یه جواب چرتی بدی که  ماجرا تموم شه.
اما خب اینجا نه دم درم، نه تو راهرو اینجا می تونم درست فکر کنم یا سعی کنم فکرامو درست بنویسم و وقتی فکر می کنم می بینم لامصب این شهرهر روز داره منو بیشتر وابسته می کنه، یادم نمی ره روزایی رو که می تونستم تا مرز پیاده برم از بس که اذیت می شدم اما خب فکر کنم هیچ کس تو بهار تهران تصمیم نگرفته که بره، هیچ کس تو روز برفی نمی خواد از تهران بره، هیچ کس تا وقتی که بوی یاس تو خیابونا هست یاد مهاجرت نمی کنه....خلاصه جای مهاجران تو این روزای تهران خالیه :)
اما خب به جز اینکه این شهر لعنتی یه روزایی خیلی دوست داشتنیه دارم فکر می کنم من کدوم شهر برم زندگی کنم که اینقدر بشناسمش، و از شناختش لذت ببرم؟ کدوم شهر برم که بشه اینطوری توش خاطره ساخت؟ کجا برم که بدونم تو کدوم خیابون منظره ی کوهش چه جوریه؟ کدوم کوه و بهتر می شه دید؟ غروب کجا باشم قشنگتره؟ درخت ها ی کدوم خیابون الان چه جوری شدن؟ یهو وسط خیابون کدوم کافه بریم بشینیم؟....خلاصه اگه بخوام کلیشه ای نباشم و حرفای تکراری در مورد تهران نزنم باید بگم که من آدم قصه و تاریخم، باید جایی برم که از این راهها بشناسمش. این میشه خلاصه جواب من پس لطفاً قبول کنید نمیشه این حرفا رو دو در تو راهرو و ماشین به آدمهای چمدون بسته گفت. به هر حال امیدوارم آدم ها بعد از اینکه می رن خیلی زود تو شهر جدید جا بیافتن + لبخند ملیح

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction