من اصولاً دوست ندارم آرایش بکنم، کلاً با قیافه ی خودم بدون آرایش حال می کنم، تعداد روزهایی که در زندگیم آرایش کردمو اگه با هم جمع بزنید شاید به یک سال هم نرسد، حالا من! منی که به نظرم آدم هایی که بدون آرایش از خونه بیرون نمی رن از یه دنیای دیگه اومدن چند روز اینجوری شدم که صبح به صبح که تو آینه نگاه می کنم بدون آرایش چشم به نظرم خیلی زشتم، خیلی بی حالم، خیلی بی روحم و یه آرایش آشغالی باید رو چشمم باشه در حد یه خط خیلی/ خیلی نازک اما باید باشه بعد برم بیرون، کلاً از فیافه ی خودم حالم بد میشه، حالا چرا اینجوری شدم، موقتی یا نه شو نمی دونم! خدا به داد برسه کلاً
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات