- آدم گاهی با خودش فکر می کنه، چه غلطی کردم، تو چه دردسری خودمو انداختم، من که داشتم زندگیمو می کردم.... آخه چرا اینجوری شد؟؟
- اوضاع اقتصادی اینقدر وحشتناک شده که دیگه منم ریخت و پاش نمی کنم دیگه، تو دیگه خودت حدیث مفصل بخوان و این حرفا
- من بعد از مدت ها باز دنبال یکی می گردم بیاد برنامه ریز من باشه، نبود؟؟؟ رسماً کار و زندگی قروقاطی دارم باز
- فکر کنم تا الان هیچ وقت این قدر درونگرا نبودم، رفتیم سه تایی بیرون، کلی حرف قشنگ می زنه بهمون بعد من اخفش وار نگاشون می کنم فقط، یه چیزی می گم که خودمم نمی شنوم و به حرف بقیه گوش می دم...چه وحشتناکه درونگرا بودن
- بعد از هزار سال رفتیم چیتگر، چسبید اما خب چرا مردم این شکلی ان؟؟؟ یعنی آدم هایی که اونجا بودن قشنگ مال یه کره ی خاکی دیگه بودن
- دهکده ی آبی پارس شدیداً پیشنهاد میشه، به ما که خیلی خوش گذشت :)
27 اسفند! تا ساعت 6 سر کار بودم و منتظر بودم فایل 170 مگیم تو "دراپ باکس" آپلود بشه و من با خیال راحت سال 93 از دفتر بیام بیرون که نشد و من لپ تاپ شرکتو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون که سر فرصت گزارشو بفرستم و با خودم گفتم گور بابای گزارش! امشب به دست مدیریت نرسه کسی نمی میره. پس، فردا می فرستم :دی 28 اسفند! لپ تاپ و زدم به برق، فایلو دوباره آپلود کردم و از خونه زدم بیرون که در48 ساعت باقی مونده به سال نو یه ذره به کارها و خرید ها و ....برسم و به خودم حال و هوای عید بدم. خرید عجله ای با مادر، انجام امور اداری با پدر و قرار یهویی با "ک" و "ه" از دستاوردهای پنج شنبه بود. 29 اسفند! اتاقم گند بود، یه عالمه خرید داشتم هنوز! برای اعضای خانواده عیدی نخریده بودم، دیگه داشتم استرس می گرفتم، یه دوست دیگه هم خرید هفت سین داشت که وسط بارون موفق شدیم کارهای اون و اکثرکارهای منو انجام بدیم. عصربرگشتم خونه و مشغول تمیزکاری شدم. آخ که چقدر خونه تکونی دوست دارم! امسال از بس در عجله بودم که نشد به موسیقی گوش بدمو کار کنم اما در عوض فکرکردم، تخیل کردم، مرور کردم، آر
نظرات