- آدم گاهی با خودش فکر می کنه، چه غلطی کردم، تو چه دردسری خودمو انداختم، من که داشتم زندگیمو می کردم.... آخه چرا اینجوری شد؟؟
- اوضاع اقتصادی اینقدر وحشتناک شده که دیگه منم ریخت و پاش نمی کنم دیگه، تو دیگه خودت حدیث مفصل بخوان و این حرفا
- من بعد از مدت ها باز دنبال یکی می گردم بیاد برنامه ریز من باشه، نبود؟؟؟ رسماً کار و زندگی قروقاطی دارم باز
- فکر کنم تا الان هیچ وقت این قدر درونگرا نبودم، رفتیم سه تایی بیرون، کلی حرف قشنگ می زنه بهمون بعد من اخفش وار نگاشون می کنم فقط، یه چیزی می گم که خودمم نمی شنوم و به حرف بقیه گوش می دم...چه وحشتناکه درونگرا بودن
- بعد از هزار سال رفتیم چیتگر، چسبید اما خب چرا مردم این شکلی ان؟؟؟ یعنی آدم هایی که اونجا بودن قشنگ مال یه کره ی خاکی دیگه بودن
- دهکده ی آبی پارس شدیداً پیشنهاد میشه، به ما که خیلی خوش گذشت :)
زندگیم شده بازی دمینو (domino). برنامه هامو منظم می کنم، کارهام مشخصه، اما برنامه، برنامه ی شلوغیه. برنامه ی روزانه ام به دیواره که هر کی هم که رد شد دید من خوابم بیاد برنامه رو نگاه کنه اگه وقتشه بیدارم کنه. کارهای روزانه ام شده مثل بازی دمینو. هر یه دمینو یکی از کارهاست: کلاس، کار، کلاس، کتاب، ورزش، غذا، خونه، فیلم، کار....همینطوری این دومینوهای سفید با خال های سیاه رو می چینم و می رم جلو، تو یه ردیف صاف هم نمی چینم، شکل می دم به چیدمان، یه جورایی از بالا مثل پیچ های جاده چالوسه، می ره جلو، زمان می گذره. در ظاهر همه چیز خوبه اما اون وسط ها خسته هم می شم به نظر من من اندازه ی دمینو ها نباید برابر باشه، همشون نباید یه قد باشند اما این "دمینو ست" رو من درست نکردم از کارخونه که اومده این شکلی بوده؛ همه یه اندازه، همه یه قد. گاهی خسته می شم، یکی از دمینوها رو میندازم، اون کارو انجام نمی دم، وقتی می افته می خوره به بغلی، اونم می افته می خوره به بعدی....می ره تا آخر ردیف، شانس بیارم دمینو اولی نزدیک ته ردیف باشه که تعداد دمینوهای افتاده کم باشه...یه کارو که انجام نمی دم برای جبران...
نظرات