اگه نوشتنم مثل آیدا بود، اگه قلم آیدا رو داشتم می تونست یه داستان عاشقانه ی افسانه ای باشه، می شد پست ها راجع بهش گذاشت :) اما من قلم آیدا رو ندارم، با قلمم/ احساسم نمی نویسم، مغزم نمی ذاره و الان دچار خطای حافظه ی نزدیک!!! هستم فقط می تونم بگم:
هر بار که رفت برگشتنشو سخت نکردم براش، همیشه برای شروع فرصت داشتیم و همیشه خسته از همه ی دنیاش بر می گشت پیش من. هر بار با حالی متفاوت، دلیل جدید و همیشه  بدون کنکاش گذشته ها روزمره شروع می شد، دوست داشتیم که شروع بشه. هر بار تجربه ها واقعی تر از قبل...
 وقتی می دونی رفتن ها بدون دلیل نیست یک روز رفتن واقعی اتفاق می افته، رفتن بدون برگشت و می دونی که این بار حتی اگه خسته ترین مرد دنیا هم باشه نه راه دور جای برگشت می ذاره نه دل خسته.
پ.ن. بهتر از این نمیشه از تجربه ای گفت که میشه از چند زاویه بهش نگاه کرد، اون هم وقتی هر نگاه تیره تر از قبله، حداقل تا الان....

نظرات

سارا گفت…
میدونی عاشق چی نوشته ات شدم؟!
اون
" حداقل تا الان "
نوشتنت. که توش پر از امید و معجزه اس

من خودم پلیسم و کلمه به کلمه ی متنو حلاجی می کنم!
----------
بیا وبلاگ من.

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده