دیگه بر همگان واضح و مبرهن است که من چقدر باشگاه انقلاب و دوست دارم اما به معنی واقعی کلمه می تونم پذیرش و مسئولانش و آتیش بزنم.
برای گرفتن کارت المثنی اقدام کرده بودم، اینقدر که نگران کارت باشگاه بودم گرفتن کارت ملی و گواهینامه در مقابلش چیزی نبود برام، از بس که سیستم اداری اینجا پول خورش زیاده و بوروکراسی بالاست (تازه خوب شده مثلاً).
برای گرفتن المثنی باید بری پذیرش، خب من تو ماه رمضون رفتم و آخر سر هم نفهمیدم ساعت کاری 8:30 یا 9! به هر حال می ری پذیرش، بهت یه کاغذ میده، میری حراست، میری دبیرخونه! یعنی خودت با دست خودت میدی نامه تو شماره کنن! کاری که اونا باید انجام بدن. بعد خنده داری ماجرا اینه که دبیرخونه یه ساختمون دیگه ست.
بار اول که رفتم بعد از کلی راه به دبیرخونه که رسیدم کسی که تو اتاق بود گفت مسئولش نرسیده (من اول وقت اداری رفتم). دو نفر تو اتاق بودن، می گفتن رییسمون نیومده، سیستمش خاموشه ما نمی تونیم کاری بکنیم. منم صبر کردم و نفس عمیق می کشیدم که خب اول وقته یارو تاخیر داره، تو از 8 اینجایی (7 صبح می رم تنیس) متوقع نباش. فکر کنم 15 دقیقه صبر کردم، وحشتناک عجله داشتم. تو راهرو راه می رفتم که رییس بیاد. وقتی اومد 2 ثانیه هم طول نکشید کار منو انجام داد و به خانم هم اتاقیش هم گقت چرا کار اینو راه ننداختیت، این فقط یه برگه می خواد!!!! یعنی می خواستم اون دو نفر تو اون اتاقو بکشم! نمونه ی دو نفر کارمند اداره ی دولتی بودند که من می تونم با ماشین از روشون رد شم. تو همون چند دقیقه که تو اتاق بودم فهمیدم این دو تا با رییس مشکل دارن و حرفشو نمی خونن و رابطه با اون کارمند مرده (نفر سوم) خوب نیست و اتاق استرس داره کلاً، دلم برای دختر جوونه (رییسه) سوخت. بهم گفتن هفته ی بعد کارتت آماده میشه.
شنبه ی گذشته شد یه هفته، رفتم پذیرش دوباره اول وقت اداری، می گم کارتمو بده، می گه برو پذیرش برو حراست بعد بیا کارتتو بگیر!!!! خیلی متعجب می گم کارتمو بده دیگه لوس نشو، می گه نامه تو دبیر خونه شماره میشه اونو باید بیاری تا کارت و بهت بدیم!!! رفتم دبیرخونه، هیچ کس نبود!!! یکی گفت یه چند دقیقه صبر کن میان!
برگشتم پذیرش نشستم، 10 دقیقه که گذشت کارمندش می گه چی شد! می گم نیومدن، می گه میان چند دقیقه دیگه برو سر بزن!!!!!! خیلی مودبانه برگشتم می گم اتاق بغل که نیست ،یه ساختمون دیگه ست، داخلی شونو بگیرین هر وقت اومدن بعد من برم! اینقدر حرف من براشون عجیب بود که همشون منو نگاه می کردن و فقط یکیشون بعد از چند دقیقه گوشی رو برداشت چک کرد و دید کسی نیومده! نیم ساعت گذشت، دوباره به یکیشون گفتم زنگ بزن لطفاً، گفت برو مسئولش اومده. رفتم می بینم اتاق درش بسته ست، از یکی می پرسم کجان اینا!؟ می گه برو تو یه اتاق دیگه نشسته! دختر جوونه بود بهش می گم برای چی اومدم، می گه من کلید ندارم، در اتاقم قفله امروز کاری نمی کنم تا تکلیفم معلوم شه!!!!! کسی برای من توضیح نداد اما کاملاً معلوم بود که تقصیره اون کارمند مرده ست، با دختره لج کرده بدون اطلاع نیومده، کلید هم دستش بوده، به من و دختره کارد می زدی خونمون در نمی اومد! رفتم پذیرش مدل عصبانی که صدام در نمیاد، موضوع رو می گم، می گم به خاطر یه کارت منو چقدر علاف کردید، یکیشون راه حل میده "وا چرا از حراست کلید نمی گیره؟" حرفشو قطع می کنم می گم اصلاح کنید روشتونو، کاری که خودتون باید انجام بدیدن و ندید به من، انتقال بدید به یکی که این فرآیندتون اصلاح بشه، مثل بز من و نگاه می کنن، منم عصبانی میام بیرون.
این داستان مسخره رو تعریف کردم که بچسبونمش به مهاجرت. می دونم که همه تو سیستم دولتی داستان زیاد داریم می دونم داستان من اصلاً مسخره ست در مقابل هزار تا اتفاقی که هر روز می افته اما همین یه چیز مسخره یه نصف روز منو خراب کرد از بس که حرص خوردم، برای یکی از دوستام که  می خواد مهاجرت کنه و افتاده دنبال کاراش تعریف کردم، می گه ببین منم مثل تو ام، حرص می خورم نمی تونم ببینم که اوضاع اینجوریه، چرا تو مهاجرت نمی کنی پس؟ تا کی می خوای اینجا بمونی؟؟؟
تنها جوابی که بهش دادم این بود که آره منم اعصابم خورده منم زندگی بهتر می خوام، منم دوست دارم تو سیستمی باشم که آدم وقتی میره توش همش به فکر حیوانات نباشه اما اینا به تنهایی کافی نیست، مهاجرت یه قدرتی می خواد که من ندارم، یه دل کندنی می خواد که من می تونم، باید اینجا تموم بشه برات، باید جامع الشرایط هجرت و بخوای! باید قوی باشی! معتقدم اگه می خوای مهاجرت کنی باید آماده باشی اگه فقط بخوای بری میشه مثل هزاران نفری که فقط رفتن، اما لذت نمی برن، افسرده ن، تکلیفشون معلوم نیست و حسرت دارن....نمی دونم، فکر نکنم من هنوز آماده باشم

نظرات

سارا گفت…
بسیاااار عالی توصیف کردی
و بسیار عالی موافقم! با این باشگاهشون!:دی
مسیر ماشین روشم بده!

در مورد مهاجرت هم بسیار عالی!
میفهمم و منم واقعا ناراحتم از این وضعیت و همیشه به خودم میگم مگه ادم چند بار به دنیا میاد که این همه بدبختی بکشه..سر چیزای به این پیش پا افتادگی
ولی هنوز دلایلم برای رفتن کافی نیست
هنوز نمی تونم برم
شایدم هیچ وقت نتونم
ولی در حال حاضر...با این دیدگاه و جهان ببینی
ایرانو دوس دارم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction