بحث کارهای اداری و سرویس و خدمات دهی بخش های دولتی چیز جدیدی نیست اما خب چون تازه برام اتفاق افتاده فکر کردم گفتنش خالی از لطف نیست
یعنی فقط امیدوارم موقتی بوده باشه، برای پام که رفتیم بیمارستان اختر باورم نمیشد بخش اورژانسش اینطوری باشه. تابلو ها نسبتاً خوب نصب شده بودند آدم ها تقریباً خوب پاسخگو بودند اما وقتی رفتیم پذیرش و کارمندش بعداز وارد کردن اطلاعات من و گرفتن رسید مالی گفت الان دکتر میاد می بینتت باورم نشد منظورش چیه. تجسم کنید پشت کانتر پذیرش یه تخت بود که یه بیمار پیر که شکستگی داشت روش بود و پرده هم نداشت که کسی ایشونو نبینه، به فاصله ی کمی هم یه پاراوان بود که مثلاً اون بخش و از بقیه اتاق جدا می کرد، حالا در بقیه ی اتاق یه سری آدم ایستاده بودند پرونده و عکس به دست و گوشه ی اتاق هم یه میز تحریر بود که یه "انترن" کنارش نشسته بود و داشت یه چیزایی یادداشت می کرد.
بعد دکتر اومد و خیلی شیک رفت نشست و گفت مریض بعدی کیه!!!! فکر کن مریض های اورژانس بدون داشتن "پرایوسی" همینطوری سرپایی در حضور هزار نفر دیگه و بدون نوبت گوشه ی اتاق توسط دکتر ویزیت می شدن. اولش من یه گوشه وایسادم اما فرشته معتقد بود اگه همینطوری وایسی تا سال بعد هم نوبتت نمیشه، و راست هم می گفت چون کسی نمی دونست الان نوبت کیه، چون یهو یه نفر دیگه هم می اومد اون وسط یه عکسشو نشون بده یا یه امضا بگیره، تو یه لحظه خیلی اطراف میز شلوغ شد و یه کسی که لباسش مثل سوپروایزرها بود همینطوری که داشت کارهای اداری شو انجام میداد فقط مردم و دعوت به نظم می کرد که لطفاً نوبت و رعایت کنید و بشینید رو صندلی! یعنی همون لحظه می خواستم خفه ش کنم، نوبت من که شد خیلی شیک کفشمو جورابمو درآوردم در حضور 10 نفر دیگه به دکتر انگشت پامو نشون دادم اونم گفت برو عکس بگیر!
دیگه بقیه شو تعریف نمی کنم که این پسره که خواست یه عکس از پای من بگیره چقدر حرفه ای بود و منو وادار به چه پوزیشن هایی کرد! فقط در جریان باشید که دوباره دکتر بعد از دیدن عکس و گفتن این که چیزی نشده اما پاتو باید ببندی منو مجبور کرد که دوباره کفش و جوراب و جلوی جمع در بیارم ایشونم پنبه گذاشت بین انگشت های من و دو تا از انگشت هامو بهم چسب زد!!!! خلاصه این بود خاطره ی من از اورژانس بیمارستان آموزشی- درمانی اختر (یعنی قرار بوده در تئوری در حد سیاتل گریس سریال گری ز آناتومی باشه) ایشالا زودتر یه اتاق بسازن، که با مردم ایتقدر گوسفتد وار برخورد نکنن
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات
اون صحنه رو می تونم قشنگگگگ تصویر کنم!
اون وسط قیافه ات " د.." و یارو داره با چسب نواری پاتو می بنده!
ولی موافقم به شدت باهات.
چیزی به عنوان، اخلاق و اداب خدمات رسانی اصلا تعریف نشده برای ما.