این دومین سالیه که اینقدر شب سال نو رو دارم عجیب می گذرونم، کلاً امسال هر بار اومدم خونه تکونی کنم یه چیزی شد که تمرکز منو گرفت، یعنی در حد چی!!!! جامعه نمی ذاشت من خونه تکونی کنم :)،اینطوری شد که یه سری از سنت هام عفب افتاد و یه سری رو بی خیال شدم و انجام ندادم، بعضی هاش ناراحت کننده ست مثلاً نتونستم روز آخر سال برم پیش بچه های محک، کلاً بخش محک خونم افتاده پایین سال جدید باید درستش کنم، یا اینکه ناهار آخر سال رو با همکار هام نرفتم، یا اینکه خریدهای واجب آخر سال رو انجام ندادم، با مادر هایپر استار نرفتیم از بس که همه گفتن شلوغه و قسمتی از خونه تکونی مو مجبور شدم بذارم برای عید.
کنار اتفاق های عجیب امشب تنها نکته ی مثبتش دیدن دو تا دوست خوب بود، یادم رفته بود آدم های راحت چفدر خوبن، ممنون ازشون و ممنون از عیدی هاشون، قسمت عجیب امشبو خودم رقم زدم، خودم تقصیر دارم، اما همش دارم فکر می کنم، چرا من؟؟؟ من که هیچ وقت نخواستم کسی رو عوض کنم، حتی در نقش مدیر و معلم هیچ وفت نخواستم همکارهام/ شاگردهام عوض بشن پس این چه اصراریه که آدم های اطرافم شدید دوست دارن منو عوض کنن؟؟؟ واقعاً نمی فهمم...
از کشفیات امروز اینکه: امروز فهمیدم که تو میرداماد نرسیده به مترو نزدیک خیابون تبریزیان خیلی خوب آنتن میده که موبایل تو لندنو بگیری و فهمیدم از اینکه واسطه مکالمات آدمها باشم چفدر بدم میاد و چه حس مزخرفیه که حرفم باعث بشه قضاوت کسی نسبت به کس دیگه درست نباشه، باید درستش کنم...فهمیدم که حرفشو باور کردم و به عنوان دوست فبولش دارم و وفتی امشب قاطی کردم دوست داشتم پیشم باشه من غر بزنم جلوش بعد اون یه چیز خارق العاده ای بگه من حالم خوب شه حواسم پرت شه، فهمیدم شدید رو فامیلم متعصبم و شاید یه دو سه نفری رو که رو اعصاب منو بستگان درجه یک هستن و خفه کنم تا قبل از سیزده بدر، فهمیدم که خیلی هم زود خر میشم در ضمن، اما خب میشه جلوشو گرفت مگه نه؟
در ضمن تر اینکه عیدتون مبارک :)

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده