یک: می گه نگرانتم، بعد وقتی اینو میگه که همینطوری تو بکگراند میرسه به اون قسمت از آهنگ که لارس معتفده "it 's sad...there 's an emotion in it".
بعد من می مونم که چی بگم.
دو: بین از ته کوتاه کردن موهام و من یه خط باریک وجود داره :) و همینطور بین من و مهاجرت، این داستان گرون شدن دلارو عکس العمل مردم و واردکننده ها حسابی اذیتم کرد درسته اوضاع اقتصادی خرابه اما رفنار بعضی ها دیگه اقتضاحه انگار که شهر بوی تعفن گرفته باشه، تازه هنوز هم وضعیت نا بسامان ادارت دولتی و از زیر کار در رفتن کارمندها هم اذیتم می کنه، اصلاً من می رم فرانکفورت، چظوره؟؟؟؟
سه: گاهی از بقیه عقب می افتم، تو حرف زدن منظورمه، یهو حس می کنم نمیشه حرف زد، نمیشه تعریف کرد، یه چیزی تو ذهنمه بعد نمیشه گفتش، حالا یا من خیلی لوسم و بد عادت شدم و باید همه ی حواس ها به من باشه تا بگم یا اینکه بقیه یادشون رفته که گوش بدن، دنبال سکوت بگردن و همینطوری با هر حرفی هر سکوتی رو نشکونن! به اطرافیانشون نگاه کنن و عجله ای نداشته باشن، حس می کنم یکی دو هفته ست همه ی مردم شهر در حال دوییدن برای حرف زدند هستند :)

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده