گاهی حرف زدنم نمیاد :) گاهی به آدم های رو به روم فقط گوش می دم و تایید می کنم اما مکالمه ادامه نمی دم...این پست سارای گفتار پریشی رو دیدم خوشم اومد گفتم تو این روزهای سخت خوندنش خوبه، بیایید همه بریم شنا کنیم هی :):
حقایقی دربارۀ افسردگی

• افسردگی به خلاف عنوان فارسی‎اش که پژمردگی، خمودگی و غم را تداعی می‏ کند، موجودی وحشی، تهاجمی و فعال است. افسردگی به هیچ وجه ملایم نیست. درست مثل حمله‎های صرع به ناگاه در ساعاتی از شبانه ‏روز خفتت می‎کند، فشارت می ‏دهد و مستأصل و دردمند رهایت می ‏کند. چند ساعت طول می‏کشد تا کمی التیام پیدا کنی. گاهی تابش مستقیم خورشید و خوب بودن هوا این گمان را پدید می ‏آورد که برای همیشه از شر این دیو بی‏رحم رهایی یافته‏ ای. اما به ناگاه در حالی که خیلی ساده در خیابان قدم می‌زنی، یکی از پشت گردن و گلویت را می ‏فشارت، بدنت را مچاله می ‏کند و بی اعتنا به نگاه دردمندت به اطراف، تلاش برای ویرانی تو را ادامه می ‏دهد. خودش است. خوب می‌شناسی ‏اش. بی‌صدا قربانیان را خفه می‎کند.
ولی خوشبختانه داروهای ضد افسردگی بر بیشتر افراد اثربخش است. گرچه تشخیص درست نوع دارو و داشتن پزشک هوشمند موهبتی است که بسیاری از بیماران از آن محرومند.
فاصلۀ این حمله‏ ها مرتب کم و کمتر می‎شود تا جایی که هر روز همچون سرباز از نبرد برگشته، خسته و کوبیده‏ ای. و این جنگی که نمود بیرونی ندارد، تنها دیگران را شگفت ‏زده می‏ کند. اوایل سعی می‏کنی مخفی کنی این جبهۀ مرگبار درون را. چو هنوز به جنون نرسیده‏ ای و هنوز ارزش «رفتار طبیعی» را می‎دانی. پس معاشرت طبیعی با افراد را با اندکی زور و زحمت ادامه می‎دهی. حتی لبخند می‏ زنی. اما زمانی که دیگر تلاشی در فیلم بازی کردن برای اطرافیان نمی کنی، آن زمان زمان پیروزی «دیو» است و تو «دیوانه» شده ‏ای.
• به خلاف آنچه بسیاری به آن باور دارند، هوشمند بودن و دانستگی بیشتر، دلیلی به ابتلا به افسردگی نیست. اتفاقاً افراد تیزهوش این شانس را دارند که بتوانند خود را به نحوی از مهلکه برهانند، راههای میان‏بر و فرعی را کشف کنند و زنده بمانند. شروع افسردگی (و نه تداومش) بیش از آنکه به حوزۀ توانایی‏های ذهنی ربط داشته باشد، به حوزۀ عمل مربوط است. بنابراین افرادی با هوش پایین و متوسط هم وقتی شاهد ناتوانی‏های عملی خود باشند، در خطر ابتلا هستند. صد البته ندانستن و پاسخ مسائل را نیافتن، خود دلیل دیگری است بر وقوع این بیماری. چرا که حس درماندگی و گیر افتادن در دنیایی پیچیده‏ – پیچیده ‏تر از توانایی‏هایی فکری آدم- خود عامل مضاعفی بر خمودگی و تسلیم است که این پلۀ اول غلتیدن در دام این دیو است.

• افسردگی به جز درد، هزینه هم دارد.
بیکاری و بی‏ پولی پیامدهای دردناک افسردگی ‏اند.

• غروب خورشید دلهره‎آور و ترسناک است.
• حواس‎پرتی، گم کردن اشیا، فراموش کردن افراد و مکان‎ها از اولین نشانه‎های فاز خطرناک افسردگی است. از آن بدتر از دست رفتن زمان است. روزهای هفته، ماه و سال بی معنا می‎شوند. بنابراین زندگی روزمره هم بی‎معنا می‏ شود و زندگی به سمت گونۀ حیوان-گیاه می‏رود.

• رابطۀ افسردگی و موزیک رابطۀ خطرناکی است. موزیک‏های آشنا حمله می‏ کنند. فرقی نمی‎کند مهوش و پریوش باشد یا بیورک. از موزیک بپرهیزید. اینکه موزیک چه پروسۀ ذهنی را در انسان بیدار می‎کند، نامعلوم، رازآمیز و خطرناک است.

• و رابطۀ افسردگی و آب مثل جن و بسم‎الله است. شنا کنید و آب خنک بنوشید. یا دوش بگیرید. البته هرسه اینها بیشتر جنبۀ پیشگیری دارند، بعد از ابتلا بعید است بتوانید به استخر بروید. نگذارید کار به آنجا بکشد.

• در مورد الکل و مواد نشاط‏‌‌ آور دیگر (نشاط آور برای افراد غیر افسرده)، مود اشخاص تعیین کننده است. بر هرکس تأثیر متفاوتی دارد. گاهی جن را می‎راند ولی گاهی روزها شما

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده