نمی دونم گفتم یا نه! اما می دونم که رد خور نداره، یعنی هر چی می گذره فکر می کنم دفعه ی بعد اتفاق نمی افته اما دیگه دو سال و خورده ای زمان زیادیه و فکر می کنم که بشه به عنوان یه قانون دیدش.
از حدود سه سال پیش که سر کار بهم ناهار می دادن تقریباً هر روز هر چی ظهر می خوردم وقتی می اومدم خونه فرشته همونو برای شب بهم می داد، اوایل میخندیدیم به داستان و فکر می کردیم یه اتفاقه اما بعد از یه مدت دیگه اینقدر تکرارا شد که خنده دار هم نبود :) یعنی هر غدایی که فکر کنی من ظهر می خوردم حتماً همون شب هم تو منوی فرشته بود، از باقالی پلو گرفته تا ماکارونی :). تا این که من استعفا دادم و بعد از اون هر از گاهی به خاطر جلسات و کلاسا ناهار اونجا بودم و خوب بدون استثنا همین داستان تکرار شد، دیگه امشب که فرشته جوجه کباب گذاشت جلوم (و هزار برابر بهتر از جوجخ کباب ظهر بود) گفتم من این اتفاق مهمو باید یه جا تو تاریخ ثبت کنم شاید چراغ راه آیندگان شد بعده ها!
از حدود سه سال پیش که سر کار بهم ناهار می دادن تقریباً هر روز هر چی ظهر می خوردم وقتی می اومدم خونه فرشته همونو برای شب بهم می داد، اوایل میخندیدیم به داستان و فکر می کردیم یه اتفاقه اما بعد از یه مدت دیگه اینقدر تکرارا شد که خنده دار هم نبود :) یعنی هر غدایی که فکر کنی من ظهر می خوردم حتماً همون شب هم تو منوی فرشته بود، از باقالی پلو گرفته تا ماکارونی :). تا این که من استعفا دادم و بعد از اون هر از گاهی به خاطر جلسات و کلاسا ناهار اونجا بودم و خوب بدون استثنا همین داستان تکرار شد، دیگه امشب که فرشته جوجه کباب گذاشت جلوم (و هزار برابر بهتر از جوجخ کباب ظهر بود) گفتم من این اتفاق مهمو باید یه جا تو تاریخ ثبت کنم شاید چراغ راه آیندگان شد بعده ها!
نظرات
:)
ولی کل جریان هم خیلی عجیب و ترسناکه راستش