گم کردم، نقطه ی تعادل رو گم کردم. تو ارتباط با دوستا و خانواده....دوباره افتادم تو این داستان که وقتی مشکل دارند انگار که خودم اون مشکلو دارم، که خودم و می ذارم جاشون و دیگه شنونده نیستم، که خودم هم به همون اندازه ناراحت یا خوشحال می شم و به همون اندازه میگم hollllyyyyy shiiiit یا قیافه ی WTFFF پیدا می کنم. این اصلاً خوب نیست، آخرش همیشه یه جور بدی تموم میشه. هر دفعه یه جور؛ این دفعه بیشتر از این نگرانم که خوب چون همه خیلی صمیمی اند و منو خوب می شناسند به جای اینکه حرف منو بشنوند اونطور که از بک گراند من می شناسن برداشت می کنن حرفو، من مطئن نیستم که دارم خوب منظورمو می رسونم یا نه، موضوع یه کم جدیده و کم با هم در این مورد حرف زدیم و من نمی دونم حرف من داره چه تاثیری می ذاره، اونا وسط یه فکر دیگن و بعد نصفه شو برای من تعریف می کنن بعد با من یه تصمیمی می گیرن می رن یه جور دیگه اجراش می کنن، بعد به یه چیزی از حرف من استناد می کنن و می گن باهاش رفتن جلو که اصلاً منظور من نبوده :) خلاصه شلوغ بازاریه این وسط برای خودش...دیگه بقیه شو نگم خودتون بفهمید :).
حالا این وسط اگه من می خوام "سروایو" کنم یه راه بیشتر ندارم که به جای اینکه empathy داشته باشم باید sympathy داشته باشم واز اینجا که دومی رو بلد نیستم و یه شبه هم نمیشه بهش رسید تصمیم گرفتم که خفه بشم (از امشب به بعد، تا الان که موفق نبودم :))، چون نمی تونم برای دوستم ناراحت نشم، نمی تونم یه جاهایی عصبانی نشم از دست آدم های مقابلشون یا کنارشون یا...یا گاهی خیلی ساده به خاطر خودم عصبی می شم، برای همین باید خفه شد تا این دوره بگذره اونا دوره ی "فریک اوت" کردنشون بگذره، پاشونو بذارن رو زمین یا اینکه من زودتر برگردم به تعادل و زودتر از دوستا و خانواده تا ته داستانو نرم و خودمو تربیت کنم بیشتر از اونی که "شر" می کنن رو حس نکنمو و گذشته رو نیارم وسط و براشون پازل و حل کنم و بذارم خودشون اون جور که دوست دارن تصویرهای خودشونو بسازن و من اینقدر نگران نباشم و یا حتی زیادی بی تفاوت در نتیجه تا اطلاع ثانوی و در این شب های محرم ذکر من میشه این چیزا یا مشتقاتش:
فیدلر سکوت کن! سکوت کن! دیوانه حرف نزن! عزیزم میشه خفه شی لطفا ً؟ یا اینکه تعجب نداره که، به تو چه کلاً! و......

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction