این همون آدمه که پارسال می ترسیدم ببینمش باهاش حرف بزنم! همونه که ازش دور افتادم چون خودم خواستم و اونم به خودش گرفت! اون اومد جلو منم رفتم که رابطه ی کمرنگ و پررنگ کنم. هر دو خیلی محتاط رفتیم جلو و گذاشتیم خوبی هامون جای ناراحتی ها رو بگیره، انصافاً هم موفق بودیم، دوباره شدیم همون آدم هایی که می تونن 4 ساعت بی وقفه با هم حرف بزنن و به قول خودش با هم موافق نباشن اما توافق داشته باشن، همیشه می دونستم که از خودم بهتر منو می شناسه! دوباره دیشب بهم ثابت کرد که این توانایی رو داره که منو متحیر کنه! که بدونه شک دارم، که از چشمام بخونه! که بهم امید بده، و یه جوری منو آماده کنه که چهار نعل برم جلو! رابطه باهاش می تونه ترسناک باشه، همونطور که دیشب منو ترسوند اما هر بار من آماده بودم که بگه من بشنوم، اصلاً سادیسم دارم، دوست دارم شستشوی مغزی بده منو! شاید تنها کسی باشه که می ذارم تو رابطه با من برنده باشه، چند بار به خودم گفتم الکی بهش حس خدایی کاذب نده اما نتونستم رو حرف خودم بایستم، صداقتش/ درکش/ تفکرش و این چهره ی جدیدش (فیزیکی منظورم نیست) منو به خدام نزدیکتر می کنه اونو به خودش، گاهی حس می کنم تو حرف هاش با من به یه نتایج دیگه می رسه، تحلیل هاشو منظم می کنه و فیدبک صادفانه می گیره که تاثیرش چقدره، نمی تونم ازش شنیدنو دریغ کنم و برم پشت نقاب و قیافه ی حق به جانب بگیرم، بیشتر از اون منو می شناسه که بتونم بازی کنم باهاش اما از اینکه باهام بازی کنه ناراحت نمی شم، حس می کنم اون قدر می شناسمش که تصمیماتش/ قضاوت هاش متعجبم نکنه و آماده ی هر چی باشم، اما یه جاهایی برام حکم فالگیری رو داره که می دونی حرف هاش ردخور نداره و دوست داری هر روز بری پیشش بگی الان چی میشه؟؟ آینده ی من کو؟؟؟ فرقش با فالگیره اینه که نقش خودتو تو آینده ت بهت میگه، هولت میده که بری به مقصدت برسی و اگه اذیتش نکنی حاضره پا به پات هم بیاد....از دیشب این قدر منو هایپر کرده که رو پا بند نیستم، تقریباً از صبح در حال رقصم و دوست دارم همه هم خوشحال باشن، هنوز انرژیه تموم نشده، به یاد شما هم هستم و دوست دارم این شعف درونی رو باهاتون قسمت کنم، عیدتون مبارک، شاد باشید!
27 اسفند! تا ساعت 6 سر کار بودم و منتظر بودم فایل 170 مگیم تو "دراپ باکس" آپلود بشه و من با خیال راحت سال 93 از دفتر بیام بیرون که نشد و من لپ تاپ شرکتو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون که سر فرصت گزارشو بفرستم و با خودم گفتم گور بابای گزارش! امشب به دست مدیریت نرسه کسی نمی میره. پس، فردا می فرستم :دی 28 اسفند! لپ تاپ و زدم به برق، فایلو دوباره آپلود کردم و از خونه زدم بیرون که در48 ساعت باقی مونده به سال نو یه ذره به کارها و خرید ها و ....برسم و به خودم حال و هوای عید بدم. خرید عجله ای با مادر، انجام امور اداری با پدر و قرار یهویی با "ک" و "ه" از دستاوردهای پنج شنبه بود. 29 اسفند! اتاقم گند بود، یه عالمه خرید داشتم هنوز! برای اعضای خانواده عیدی نخریده بودم، دیگه داشتم استرس می گرفتم، یه دوست دیگه هم خرید هفت سین داشت که وسط بارون موفق شدیم کارهای اون و اکثرکارهای منو انجام بدیم. عصربرگشتم خونه و مشغول تمیزکاری شدم. آخ که چقدر خونه تکونی دوست دارم! امسال از بس در عجله بودم که نشد به موسیقی گوش بدمو کار کنم اما در عوض فکرکردم، تخیل کردم، مرور کردم، آر
نظرات