هوای چند روز گذشته ی تهران و خیلی دوشت داشتم، چند روز بارونی زیبا. یعنی نفس کشیدن تازه معنی پیدا کرده بود، بارون درشت، رگبار، بارون وحشی و.... همه مدلش بود خدا رو شکر، وقتی دیروز هوا صاف شد باورم نمیشد آسمون اون رنگی باشه. آبی فوق العاده ای بود، انسی بهش میگه آبی مایل به بلو (همون آبی هاهه نه؟) من و برادر بهش می گیم آبی لاتزیویی (رنگ پیراهن سابق تیم لاتزیو) خلاصه ی آبی غریبی بود، دیدم اینطوری نمیشه، کوه داره آدمو صدا می کنه، بعد از یه روز طولانی وقتی دوستم گفت پایه است که بریم بام تهران چسبیدم به سقف! بعد از غروب رسیدیم اما هم چنان همه چیز خوب بود، انگار چراغ های شهر و مثل لامپ لوستر گردکیری کرده باشند، درخشندگی اش چشم و می زد دیگه، منظره فوق العاده بود، جای همگی خالی!
خیلی وقت بود ندیده بودمش، رسوم همیشگی و اجرا کردیم با هم! از اون بالا به آدم های توی شهر فحش دادیم که خاک بر سرتون که اون پایینید (ساری این یه رسم چند سالست! و البته دوستم بیشتر این کارو می کنه) تند تند و تیتر وار همدیگرو از اوضاع خودمون باخبر کردیم، آمار دوست هامونو ردو بدل کردیم و هی من "آخی" و" شوخی می کنی؟" گفتم و اون از ورزش و کوه و تنیس گفت، یه سری سیر هم پشت سر فدرر و نادال حرف زدیم، روشنفکربازی درآوردیم و جامعه و آدم های سطحی و به نقد کشیدیم، از پوچی گفتیم، خاطرات مرور کردیم، از اخلاق های گند مشترکمون گفتیم و خندیدیم، مثل همیشه نشستیم رو به شهر، مثل همیشه من لباس مناسب نداشتم و سردم شد، مثل همیشه من گفتم آقا بلند شیم بریم تا مامانه زنگ نزده، مثل همیشه آشنا دیدیم و مثل همیشه گفت ولش کن حوصله ی سلامعلیک ندارم، مثل همیشه یه چیزی خوردیم و .....همه ی اینها واقعاً عالی بود اما هیچی مثل اون لحظه نبود که برگشت گفت دیدی "شار" و بستن؟؟؟؟ یعنی اون یه ربعی که با هم مرثیه ی مشترک بسته شدن شار و خوندیم عالی بود، انگار بعد از چند ماه تازه تونستیم براش عزاداری کنیم و یکی و پیدا کردیم که طرف می فهمید بسته شدن شار فقط بسته شدن یه کافه رستوران نبود، برای ما مثل تموم شدن یه دوره از زندگیمون بود، حس می کردیم بهمون خیانت شده، بدون اجازمون خاطراتمون و تعطیل کردن، حس هامونو ازمون گرفتن، ما با شار زندگی کردیم، با شار بزرگ شدیم، با شار پشت ماشین نشستیم، رفتیم دانشگاه اومدیم، ماشین عوض کردیم، خرید کردیم، فارغ التحصیل شدیم، رفتیم سر کار...مریض بودیم می رفتیم شار، خوشحال بودیم می رفتیم شار، گرسنه بودیم می رفتیم شار. حس مالکیت داشتیم اونجا. وااای ی ی رستوران بالا؟ تولدهامون شار بود، شب امتحان، قبل از کار بعد از کار، وقتی حوصله نداشتیم....جای خاص خودمون بود، بالکن اش....میزهاش! لیست غذاهاش....سفارش های همیشگی....می خوان به جای شار ما یه هتل بسازن، هر چقدر هم خوب باشه جای شار و برای ما نمیگیره، شار هویت ما بود!
یه عده از دوستهام معتقدند من با لوت و پوت رفتن به شار خیانت کردم، لوت و پوت هم برام مهمه، با اونجا و آدم هاش و آدم هایی که باهاشون رفتم هم خیلی خاطره دارم، حالا قیافه ی منو تصور کن که وقتی فهمیدم بعد از عید هم اونجا بسته شد، یعنی داغون شدم قشنگ! در عرض چند ماه پاتوق هامو ازم گرفتن، من الان احساس بی هویتی می کنم، با دوستم داشتیم فکر می کردیم تا به پوچی 100% نرسیدیم باید سریع بریم سراغ یه پاتوق جدید که مسلماً مثل شار نمیشه اما حداقل ما رو از این بی هویتی و بی خانمانی نجات میده، پیشنهادی ندارید؟

نظرات

امیرحسین گفت…
آخ که چقدر هوس یه بام تهران شبونه خلوت کردم!اینجاها که میگی من تاحالا نرفتم! نهایت جایی که رفتم بوف بوده:دی
Fiddler گفت…
are shaba kheili aaliye...pishnahad mikonam 9 be ba'd boro ke khalvat tar bashe :D albate shoma khodetun ostadid :)
‏ناشناس گفت…
OMG!!!!!! yani chi shaar ro bastan??????looto poot ham dige baaz nemishe ? :((((((((chera khob ,pas maa kojaa berim maskhareh baazi konim, to boodi migofti baashghaa enghelaab coffeeshophaaye khoobi daareh:))))) another reason i like the place more and more
Dawn گفت…
eeeeee cheraa mano nashnaakht pas, |Dawn
Fiddler گفت…
are Dawn azizam felan hame ja baste shode...valla bashgah coffeeshophash khub e amma be khubiye una nemishe :( felan majburim besuzimo besazim :)
Fiddler گفت…
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction