- نتنها خوب نشدم بلکه مجبور شدم برم دکتر...کلاً اعصاب ندارم....تازه اون دوست جونمم خوب نشده خب.... هی بهش زنگ می زنم حالشو میپرسم فکر کنم چند بار از خواب بیدارش کردم (ایراد نداره بذار به حساب اون روزایی که تو منو از خواب بیدار می کردی) بعد ازش می پرسم دکترا چی گفتن یا آزمایش چی شد، متاسفانه هی حالش بدتر شده و شدید درد داره، این وسط یه کم میگیم می خندیم بعد وقتی از درد و مریضیش میگه من طبق عادات همیشگی برای دلداری بهش می گم:" الهی"...."آخی"...."بمیرم"یا "عزیزم!...یه کم دیگه تحمل کن جواب آزمایش میاد می ری دکتر و"....بعد اون با اون همه دردش هی می گه: خدا نکنه، مرسی عزیزم، وای آره خیلی درد دارم و این حرفا...
یعنی به ازای هر کلمه که من میگم اون یه "خدا نکنه" می گه بعد حرفشو ادامه میده. صحنه کمیک به مولا!!!!! تعارف کردن رفته تو خون ما ایرانی ها، تو ضمیر ناخودآگاهمون، هیچ وقت هم بیرون نمیاد. از این به بعد سعی می کنم تکه کلام هامو عوض کنم که اونم هی حرف نزنه که حالش بدتر بشه....خوب شو زودتر بریم سوپ بخوریم خب! (من خیلی دوست فهیمی هستم نه؟)
- من اصلاً روانیم! (می دونم تو پست قبلی هم اینو گفتم) از یه دردسر خلاص شدم همین امروز خودمو انداختم تو یه دردسر دیگه اونم به مدت سه هفته...امیدوارم به اون بدی که فکر می کنم نباشه
- من یه سول دارم در رابطه با کلاس موسیقی، می خوام بدونم شماها که کلاس می رفتید یا الانم می رید کلاستون چه چوریه؟ چه قدر طول میکشه، اصلاً پروسه اش چه جوریه؟؟ من هفته ای یه بار تو یه آموزشگاه می رم پیش استادم، اول سازمو کوک می کنه، بعد من درس هفته ی قبل و میزنم، که اون چون خیلی مهربونه می گه بسیار عالی!!! بعد درس جدید و با هم می زنیم، تکه تکه، بعد اون کامل میزنه من ضبط می کنم، بعد میگه نکته ای؟ سوالی؟ بعد من اگه سوالی داشته باشم می پرسم، بعد قبل از رفتن دوباره سازمو کوک می کنه بعد منم وسایلمو جمع می کنم و در همون حال یه small talk هم با هم داریم و از درودیوار و زمین و زمان صحبت می کنیم، بعد اون می گه سلام برسونید و من می رم، حالا همه ی اینا پر پرش می شه نیم ساعت. همش فکر می کنم یه چیزی اشتباهه این وسط، نمی دونم...حالا از این هفته شروع کردم به کتاب خوندن که از این به بعد یکمی هم با استاد راجع به کتاب اختلاط کنیم.
- هی همش دارم به حرف نگار فکر می کنم، در رابطه با داشتن انگیزه ی خارجی برای زندگی کردن، فکر کنم من بدتر از نگارم واقعاً برای زندگی احتیاج به انگیزه دارم حتی اگه چیز خوبی نباشه و اذیتم کنه، به خودم باشه با یه تیکه نون و یه کامپیوتر و مودم و یه چیکه آب می تونم مدت ها زندگی کنم
پ.ن. خوب الان دوستم گفت که بیمارستان بستری شده :(....
یعنی به ازای هر کلمه که من میگم اون یه "خدا نکنه" می گه بعد حرفشو ادامه میده. صحنه کمیک به مولا!!!!! تعارف کردن رفته تو خون ما ایرانی ها، تو ضمیر ناخودآگاهمون، هیچ وقت هم بیرون نمیاد. از این به بعد سعی می کنم تکه کلام هامو عوض کنم که اونم هی حرف نزنه که حالش بدتر بشه....خوب شو زودتر بریم سوپ بخوریم خب! (من خیلی دوست فهیمی هستم نه؟)
- من اصلاً روانیم! (می دونم تو پست قبلی هم اینو گفتم) از یه دردسر خلاص شدم همین امروز خودمو انداختم تو یه دردسر دیگه اونم به مدت سه هفته...امیدوارم به اون بدی که فکر می کنم نباشه
- من یه سول دارم در رابطه با کلاس موسیقی، می خوام بدونم شماها که کلاس می رفتید یا الانم می رید کلاستون چه چوریه؟ چه قدر طول میکشه، اصلاً پروسه اش چه جوریه؟؟ من هفته ای یه بار تو یه آموزشگاه می رم پیش استادم، اول سازمو کوک می کنه، بعد من درس هفته ی قبل و میزنم، که اون چون خیلی مهربونه می گه بسیار عالی!!! بعد درس جدید و با هم می زنیم، تکه تکه، بعد اون کامل میزنه من ضبط می کنم، بعد میگه نکته ای؟ سوالی؟ بعد من اگه سوالی داشته باشم می پرسم، بعد قبل از رفتن دوباره سازمو کوک می کنه بعد منم وسایلمو جمع می کنم و در همون حال یه small talk هم با هم داریم و از درودیوار و زمین و زمان صحبت می کنیم، بعد اون می گه سلام برسونید و من می رم، حالا همه ی اینا پر پرش می شه نیم ساعت. همش فکر می کنم یه چیزی اشتباهه این وسط، نمی دونم...حالا از این هفته شروع کردم به کتاب خوندن که از این به بعد یکمی هم با استاد راجع به کتاب اختلاط کنیم.
- هی همش دارم به حرف نگار فکر می کنم، در رابطه با داشتن انگیزه ی خارجی برای زندگی کردن، فکر کنم من بدتر از نگارم واقعاً برای زندگی احتیاج به انگیزه دارم حتی اگه چیز خوبی نباشه و اذیتم کنه، به خودم باشه با یه تیکه نون و یه کامپیوتر و مودم و یه چیکه آب می تونم مدت ها زندگی کنم
پ.ن. خوب الان دوستم گفت که بیمارستان بستری شده :(....
نظرات
من کلاس اواز میرم! ولی چون شوهرم معلمه، مشکلی نداریم..در هر شرایطی و هر موقعیتی و هر ساعتی تمرین می کنیم!
چیزیم کوک نمی کنیم...
امشب کی میخای خونه؟ من با شین باشم؟
-_-_-
اه اه عجب كلاس موسيقي بيخودي داري. بيا ببين استاد من چقدر ماهه. اينقدر خوش ميگذره ،بعضي وقتا تا يه ساعت و نيم هم طول ميكشه.
با هم ساز كوك ميكنيم و تقريبا الان ديگه سازم كوك مونده. بعد اول درساي آسون تر رو با ريتم تندتر ميزنم و استادم براس دست ميزنه ،بعد درس جديد رو ميزنم و اونم خيلي خوب و دقيق تمام عيوب من رو ميگه و بعد درس جديد رو ميزنه. كلي هم اين وسط ميگيم و ميخنديم.
حالا بذار دقت کنم یادم بیاد...
اول حالت چطوره؟! :)
در مورد انگیزه خارجی هم چیزی نگم بهتره... فقط این رو بگم که خیلی حس خوبیه یکی تو وبلاگش بنویسه به یه حرف آدم فکر می کنه! آدم فکرمی کنه ارزش فکر کرده شدن داره! :) :) :)
کلاس ما هم تقریبا همینطوری بود. قسمت کوک ساز رو نداشتیم، درس قبل رو می زدیم، ایرادهاش رو می گرفت استاد که معولا زیاد بود و دعوا هم می شدیم گاهی، بعد گاهی هم تمرین نکرده بودیم و نطق می شد برامون که تمرین کنید و بچه های خوبی باشید (دبیرستانی بودیم) بعد درس جدید رو استاد می زد، ما حق ضبط کردن نداشتیم چون استادمون معتقد بود باید به نوازنده خودش مهارت ساز زدن رو کسب کنه که اگه افتاد تو یه جزیره بدون استاد، بتونه خودش تنهایی از روی نت آهنگها رو بکشه بیرون! و همین... البته بزرگتر که شدیم، یعنی دانشگاهی بین کلاس ها می نشستیم به حرف زدن که خیلی خوش می گذشت :) ولی کل کلاس همین نیم ساعت هم نمی شد.... خلاصه غصه نخور! :)))