حالا که سر کار نمی رم و طول روز می رم تو خیابون متوجه ی تغییرات شهر می شم. دیگه اون اتفاقی که همه منتظرش بودیم افتاد و تموم شد و رفت، تهران تبدیل به پارکینگ شد تمام. این طرح های زیر پوستی که توی تمام محله ها اجرا شده و تمام کوچه و خیابون ها ی دو طرفه یک طرفه شده باعث شدن که دو طرف خیابون بشه محل پارک ماشین ها و فقط یه لاین عبور وجود داشته باشه. تو این چند وقت هر جا که رفتم همین بود، ساعت 10 اگه تو خیابون باشی گریت می گیره. فقط ماشین پارک شده می بینی. افتضاحه. داشتم فکر می کردم بیچاره بچه ها، وقتی با مادرشون میان تو خیابون فقط آهن می بینن، فضای سبز که کلاً پیدا نیست، از مغازه ها فقط سر درشون و می تونی ببینی، پیاده رو ه ها که همیشه خطر موتور داره و یکی در میون هم این قدر داغونه که بهتر تو خیابون راه بری. خلاصه خیلی قشنگ همون یه ذره زیبایی شهر و گرفتن ازمون. حالا من سر کار می رفتم نمی دیدم چه بلایی داره سرمون میاد، شماها چرا کاری نکردین؟ P;
دقیق یادم نیست اما مثل اینکه یه خارجیه یه جا داشته راجع به تربیت هنرمند و اینا حرف می زده که لپ مطلبش این بوده که بچه های اونا توی شهرشون هنر و می بینن، مجسمه و تابلو معماری و این حرفا... حالا من موندم چه بلایی سر بچه های ما میاد، چه هنرمند های بد سلیقه ای تربیت بشن وقتی چیز زیبا تو این شهر نمی بینن، معماریمون که مریضه، هارمونی که نابوده، کی از کجا می خواد هنر خوب تولید کنه واقعاً؟
از دیروز با عیال دزدموند پیاده روی و شروع کردیم. بسیار عالیه و جای همه خالی...امیدوارم ادامه پیدا کنه.
مهمونی چهارشنبه خیلی خوش گذشت، ممنون از نگار و اون طفل خوردنیش و ممنون تر ازش که منو به آرزوی چند سالم رسوند و من بالاخره اون فیلم مستند مربوط به جام جهانی 2006 و تونستم ببینم، خوب چون فیلم آلمانی خیلی وضیعت خنده داری داشتم ، خیلی وقت بود که فیلمی ندیده بودم که نمفهممش این یک و دو اینکه تمام تلاشمو می کردم که با اطلاعات قبلی و کلمات مشابه با انگلیسی و اسم آدم ها حدس بزنم داستان چیه، شاهکارش وقتی بود که بازی آلمان-آرژانتین و داشت نشون می داد، خوب من آلمانیم برادر آرژانتینی، با هم نشستیم دو باره ضربات پنالتی و نگاه کردن من همون اندازه هیجان داشتم و اون همون اندازه دلهره، وقتی "لمان دروازه بان" ضربه ی آخر و گرفت من دوباره هیجان زده شدم و اون دوباره ساکت شد و دوباره دیلوگ همیشگیمون که: "حق ما بود که ببریم و داور پناتی نگرفت" و من همیشه می گم "نخیرم پناتی نبود تازه شما تو بازی وحشی بازی در آوردین آخر سر هم که دعوا شد بیرهوف عزیز من کتک خورد، وحشیا!" و بعد می خندیم و مرور خاطرات که من یک نیمه بازی و ایستاده بودم از هیجان و داستان های اینجوری....می خوام برم سراغ wiktionary یه کم آلمانی یاد بگیرم و داستان فیلم و بهتر بفهمم.
خب پازل خریدیم با عیال دزدموند از لگوی اسکان، قرعه کشی داره شماهام یه سر بزنید، شدیداً خودم و آماده ی گذروندم شب های زمستونی کردم فقط یه کرسی کم دارم، منتظر انسی ام که فیلم ها رو بده، پازل هم که دارم، عصر ها هم که خونه هستم، دیگه آدم تو زمستون چی می خواد؟ آها، باید جدول هم بگیرم با یه کم آجیل و برگه ی میوه، یه حسینیه ارشاد هم برم و کتاب هم بگیرم، پیشنهادی برای تکمیل لیست ندارید؟ هیجان زدم الان D:
پ.ن. اومدم دو تا لینک وبلاگ اضافه کنم زدم تمام setting و بهم زدم برم یه دستی به سروگوش بچم بکشم بیام. احیاناً کسی حوصله ی کمک برای قالب جدید اینجا رو داره؟ من خیلی تو این داستان ها naive هستم.

نظرات

‏عیال دزموند گفت…
اا این یه مدت که من نبودم چقدر اپ کردی...یه زمانی که من هر شب اینجا پلاس بودم، دریغ از یه اپ خالی! الان که من نبودم همینطوری اپ کردی...من که می دونم منظورت چیه!
منو که اغفال کردی در مورد اون Spa
ولی هنوز در اون حد اغفال نشدم، من خودم حاضرم لختت کنم ماساژت بدم! بلدم ها!!! از اینا که با ارنج و سیخ و خط کش و اینا می زننن حسابی صفا میدن بهت!
فقط ایتالیا....!! اینم در مورد فوتبال...نظر ندم که خوب من میمیرم..نمیشه!
پازل هم اره، دل همه بسوزه، ما پازل داریم و ادم استخدام می کنیم تا پازل های ما رو درست کنه!
موههاهاهاهاهها!!!
farzin گفت…
"گریت" رو تغییر بده به "گریه ات"
بعدش هم واسه فهمیدن یه فیلم که آدم نمیره آلمانی یاد بگیره. اولیا و انبیا توصیه کردن که بعد از انگلیسی اسپانیش یاد بگیرید که آن به تقوا نزدیکتر است.
بعد این حسینیه ارشاد مگه کتاب داره؟
فرزین گفت…
"گریت" را به"گریه ات" تغییر دهید که آن به تقوا نزدیکتر است.
‏ناشناس گفت…
Farzin jan shuru kardi dobare??? inja ke webloge khodame omran be harfaat gush bedam :)dar zemn fek mikardam ke bayad swedish yad gereft baraye nazdiki be taghva na spanish ;) dar zemn tar in ke bale ke ketabkhune dare...kheili ham maahe ketabkhunash
‏ناشناس گفت…
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
‏فرزین گفت…
نه بابا سوئدی اصلا هم به تقوا نزدیک نیست زبان مزخرف و بی استفاده ایست. دبیرستان که میرفتم یادمه که از حسینیه ارشاد کتاب می گرفتیم البته خیلی کم میرفتم و یادم نمیاد که کتابخونش خوب بود یا بد بود.ولی شهر کتاب را بسیار دوست میداشتم اگرچه کتابخانه نبود و کتابفروشی بود

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction