- خب چه اصراریه که وقتی من اعصاب ندارم باباهه هم حالش خوب نیست من بهش بپرم که دعوامون بشه؟
- رفتیم مهمونی خانوادگی دیدن یه نوزاد. عزیزم! خیلی جالب بود! من بچه خیلی دوس دارم اما همیشه از بغل کردن این تازه به دنیا اومده ها می تر سم. حالا شاید مهمونی بعدی بغلش کردم :)
- دیروز با دوستم رفتیم بتهوون. این ساختمون جدیدرو دیدین؟ خب خیلی خوشحالم که دوباره بتهوون داریم اما یه مشکلی داشت. فضاش/اتمسفرش خیلی سرد بود( یخ زدم قشنگ). روح نداشت اصلن. به خاطر فضای کم دکورشون طوری طراحی شده بود که از حداکثر فضا استفاده بشه اما من فرست ایمپرشن خوبی نداشتم. فقط یه فرهنگ و آهنگ خریدم ( شماره ی جدیدش اومده بگیرید ) فک کنم شاید چون خیلی خلوت بود من حالم گرفته شد و اینکه به جز اون آقاهه که اسمشو یادم رفته کس دیگه ای و نمی شناختم احساس راحتی نکردم، نمی دونم... البته ما ساعت سه و نیم اونجا بودیم به قول دوستم شاید 4/5 اراذل و اوباش بریزن اونجا مثل قبل بشه. خلاصه من که تصمیم دارم زیاد برم اونجا که دیگه بی روح نباشه شماها هم پنج شنبه ها یه سری بزنید دیگه. بارک الله
- هفته ی گذشته کلی داستان داشتیم با کاردینال، از مشاعره گرفته تا مشاوره ی ازدواج و مسائل خانوادگی، باید سر فرصت با گزارش تصویری بیام بگم. گاهی آدم مات لحظه ها میشه تو روزهای گند مزخرف و هفته ی گذشته فقط لحظه هاش برام خوب بود، مرسی کاردینال.
پ.ن.1 از مادر واقعن ممنونم که با روحیه ی فوق العاده هنوز می تونه سورپرایز کنه و کیک بپزه و جو رو صمیمی کنه. جادو می کنه این بشر با ایمانش به خانواده و شدید بلده چه جوری آدم و خوشحال کنه.
پ.ن.2 یه پینگ پنگ فوق العاده! مدت ها بود اینطوری هیجانزده نشده بودم. صورتم گل انداخته بود، چشم هام برق میزد. وحشتناک خندیدم. چه عصری بود! نزدیک یک ساعت هیجان!
پ.ن.3 خب لپ تاپ دار شدم، با تشکر از علیرضای انسی اینا. اسمشو چی بذارم؟ :)
- رفتیم مهمونی خانوادگی دیدن یه نوزاد. عزیزم! خیلی جالب بود! من بچه خیلی دوس دارم اما همیشه از بغل کردن این تازه به دنیا اومده ها می تر سم. حالا شاید مهمونی بعدی بغلش کردم :)
- دیروز با دوستم رفتیم بتهوون. این ساختمون جدیدرو دیدین؟ خب خیلی خوشحالم که دوباره بتهوون داریم اما یه مشکلی داشت. فضاش/اتمسفرش خیلی سرد بود( یخ زدم قشنگ). روح نداشت اصلن. به خاطر فضای کم دکورشون طوری طراحی شده بود که از حداکثر فضا استفاده بشه اما من فرست ایمپرشن خوبی نداشتم. فقط یه فرهنگ و آهنگ خریدم ( شماره ی جدیدش اومده بگیرید ) فک کنم شاید چون خیلی خلوت بود من حالم گرفته شد و اینکه به جز اون آقاهه که اسمشو یادم رفته کس دیگه ای و نمی شناختم احساس راحتی نکردم، نمی دونم... البته ما ساعت سه و نیم اونجا بودیم به قول دوستم شاید 4/5 اراذل و اوباش بریزن اونجا مثل قبل بشه. خلاصه من که تصمیم دارم زیاد برم اونجا که دیگه بی روح نباشه شماها هم پنج شنبه ها یه سری بزنید دیگه. بارک الله
- هفته ی گذشته کلی داستان داشتیم با کاردینال، از مشاعره گرفته تا مشاوره ی ازدواج و مسائل خانوادگی، باید سر فرصت با گزارش تصویری بیام بگم. گاهی آدم مات لحظه ها میشه تو روزهای گند مزخرف و هفته ی گذشته فقط لحظه هاش برام خوب بود، مرسی کاردینال.
پ.ن.1 از مادر واقعن ممنونم که با روحیه ی فوق العاده هنوز می تونه سورپرایز کنه و کیک بپزه و جو رو صمیمی کنه. جادو می کنه این بشر با ایمانش به خانواده و شدید بلده چه جوری آدم و خوشحال کنه.
پ.ن.2 یه پینگ پنگ فوق العاده! مدت ها بود اینطوری هیجانزده نشده بودم. صورتم گل انداخته بود، چشم هام برق میزد. وحشتناک خندیدم. چه عصری بود! نزدیک یک ساعت هیجان!
پ.ن.3 خب لپ تاپ دار شدم، با تشکر از علیرضای انسی اینا. اسمشو چی بذارم؟ :)
نظرات
من دیشب فارغ شدم! یکی از نی نی ها قبل 12 شب اومد...یکی چند دقیقه بعد 12 شب...واسه همین یکیشون اذریه..یکیشون ابانیه!موهاهاهاهاهاها!!!
باید بیای دیدنم...baby shower
که نگرفتید....حداقل کادومو وردارید بیارید!
تمام اینا رو گفتم که بگم...اپدیت کن بلاگو و یه خبر از خودت در کن...و می دونی شیوا داره میاد ایران!؟