- گریز پا، بلا تصمیم، شدیدن احساساتی و اصولگرا...اینا حرف های کاردینال بود وقتی از روی دست خط من داشت در مورد شخصیتم می گفت :) در ضمن کاردینال سر اون موضوع دعوا هم خیلی زیبا و ظریف تذکر داد.
- یک هفته ی کاریه کاملن مزخرف، مخصوصن دو روز آخرش. هر چی طول هفته خندیده بودیم و خوش گذشت از دوشنبه شب به بعد جبران شد خدا رو شکر. فکر کنم فردا هم ادامه داشته باشه. رو یکی خیلی کار کرده بودم که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم و اون دیواره بی اعتمادیش بشکنه. فکر می کنم پنج شنبه ای همه چیز خراب شد. خیلی دوس دارم بگم جهنم، بزرگ میشه یادش می ره و به هر حال کار دیگه حلوا که خیرات نمی کنن اما نمی دونم چرا نمیشه.
- با دوستام و دختر خالم عادت داشتیم بعد از کار دوره هم جمع شیم بریم کافی شاپ سوپ جو بخوریم و بخندیم و خوش بگذرونیم. پنج شنبه شب در اوج خستگی دوباره این سنت حسنه اجرا شد.
- مادربزرگ دو روز اومده بود خونمون، شب اول من 12 شب رسیدم خونه شب دوم برادره عزیزم 4 صبح. روز بعدش مادربزرگ فرار کرد از خونه ی ما D: باید این هفته از دلش درآریم.
- یه شاهکار دیگه: پدر مسافرت رفت و من نمی دونستم، انسی سر کار رفت و من نمی دونستم، همسایمون که بچه هاش دوست پسرای منن رفتن مسافرت و من نمی دونستم و .....همه ی این مسایل و وقتی فهمیدم که دخی خاله اومده بود خونمون و من و در جریان اتفاقات خونموم گذاشت. خوب خانواده یادشون می ره به من بگن دیگه D: این داستان مسافرت بابا دیگه آخرش بود البته بار دوم بود که اتفاق می افتاد اما مامان دیگه یادش می ره من و آپ دیت کنه از بس این چند وقته اخیر منو ندیده D: درست میشه مگه نه؟
- یک هفته ی کاریه کاملن مزخرف، مخصوصن دو روز آخرش. هر چی طول هفته خندیده بودیم و خوش گذشت از دوشنبه شب به بعد جبران شد خدا رو شکر. فکر کنم فردا هم ادامه داشته باشه. رو یکی خیلی کار کرده بودم که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم و اون دیواره بی اعتمادیش بشکنه. فکر می کنم پنج شنبه ای همه چیز خراب شد. خیلی دوس دارم بگم جهنم، بزرگ میشه یادش می ره و به هر حال کار دیگه حلوا که خیرات نمی کنن اما نمی دونم چرا نمیشه.
- با دوستام و دختر خالم عادت داشتیم بعد از کار دوره هم جمع شیم بریم کافی شاپ سوپ جو بخوریم و بخندیم و خوش بگذرونیم. پنج شنبه شب در اوج خستگی دوباره این سنت حسنه اجرا شد.
- مادربزرگ دو روز اومده بود خونمون، شب اول من 12 شب رسیدم خونه شب دوم برادره عزیزم 4 صبح. روز بعدش مادربزرگ فرار کرد از خونه ی ما D: باید این هفته از دلش درآریم.
- یه شاهکار دیگه: پدر مسافرت رفت و من نمی دونستم، انسی سر کار رفت و من نمی دونستم، همسایمون که بچه هاش دوست پسرای منن رفتن مسافرت و من نمی دونستم و .....همه ی این مسایل و وقتی فهمیدم که دخی خاله اومده بود خونمون و من و در جریان اتفاقات خونموم گذاشت. خوب خانواده یادشون می ره به من بگن دیگه D: این داستان مسافرت بابا دیگه آخرش بود البته بار دوم بود که اتفاق می افتاد اما مامان دیگه یادش می ره من و آپ دیت کنه از بس این چند وقته اخیر منو ندیده D: درست میشه مگه نه؟
نظرات
At work!
برو حیا کن!
دلم تنگ شده برات!بس که بیشوری...یه قرار بزاریم قبل از خوکی! همدیگه رو ببینیم!
نظرت چیه!هوم؟!
_-_-_
با دختر خالتون سوپ جو میل کردین ؟؟ اونوقت دختر خالتون امروز برای کلاس اومدن منزل ما ، میگم از فیدلر چه خبر ، میگه خوبه , بیخبر نیستم ازش !!!!!!!!!!!
_-_-_
دختر خالتون اومده بود خونه شما ؟؟؟ کــــــــــی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_-_-_
احیانا نمیخوای با دختر خالتون برنامه سینما و فیلم بی پولی رو هم بذارین ؟؟