- وبلاگ ها سوت و کوره دوباره! فک کنم نویسندگان مثل من در حال گذراندن تعطیلات تابستانی هستن و کرکره هارو کشیدن
-دو هفته ی گذشته که رییس مستقیم رفته و کاردینال اومده در حال مرگ هستم از بدو بدوی شدید، با کاردینال و همکارا می ریم "سفرهای استانی" ، جلسه پشت جلسه و همه ی کارهای منم می مونه هر روز برای روز بعد و روز بعد دوباره...
- خوشحالم از اومدن ماه رمضان، امیدوارم بتونم روزه بگیرم، فرصت خوبیه برای...
- هر کسی لحظاتی داره تو زندگیش که بزرگ میشه، متنبه میشه، به یه شناختی می رسه، چه می دونم یه درسی می گیره به خاطر اتفاقی که براش تو اون لحظه می افته/ تا حالا نشده بود این قدر حالم از خودم به هم بخوره: تو یه لحظه که جلوی آدمی قرار گرفتم که حرفهاش/ دیدش به زندگی خیلی شبیه من بود/ حالم از خودم به هم خورد/ حس کردم چقدر ایده هام چیپ هستن/ از بعد از اون روز افتادم دنبال اینکه منظم شروع کنم به خوندن و مطالعه کردن شاید بتونم دوباره خودم و دوس داشته باشم...گاهی اوقات آینه هم چیز خوبی است
- یه ده روزی هست رنگ و نقاشی داریم، خیلی جالبه اوضاع زندگیمون، اول از اتاق خواب ها شروع شد و ما 4 تایی همه ی زندگیمون اومد تو حال و همون جا هم می خوابیدیم...حس نزدیکی بیشتر با اعضای خانواده و فراموش کردن جای وسایل پس از بیدار شدن از خواب از نکات جالب قضیه تا به الان بوده. امتحان کنید
پ.ن. چرا من یادم رفت؟ یعنی من نگفتنم که برای رییس مهمونی خودمونی گرفتیم؟ اون ناهار مهمونمون کرد ما براش هارد اکسترنال یک ترابایتی گرفتیم و کارت و گل؟ دیروز هم یه عده دیگه از همکارا دعوتش کردن عالی قاپو و گردنبند گرفتن براش و آخرشم یه عالمه کادوی دیگه از مدیر عامل و اون یکی رییسه گرفت؟ یعنی من نگفتم پریروز تولد کاردینال بود و ما براش گل گرفتیم؟ معلومه که من خیلی متمرکزم این روزا؟
-دو هفته ی گذشته که رییس مستقیم رفته و کاردینال اومده در حال مرگ هستم از بدو بدوی شدید، با کاردینال و همکارا می ریم "سفرهای استانی" ، جلسه پشت جلسه و همه ی کارهای منم می مونه هر روز برای روز بعد و روز بعد دوباره...
- خوشحالم از اومدن ماه رمضان، امیدوارم بتونم روزه بگیرم، فرصت خوبیه برای...
- هر کسی لحظاتی داره تو زندگیش که بزرگ میشه، متنبه میشه، به یه شناختی می رسه، چه می دونم یه درسی می گیره به خاطر اتفاقی که براش تو اون لحظه می افته/ تا حالا نشده بود این قدر حالم از خودم به هم بخوره: تو یه لحظه که جلوی آدمی قرار گرفتم که حرفهاش/ دیدش به زندگی خیلی شبیه من بود/ حالم از خودم به هم خورد/ حس کردم چقدر ایده هام چیپ هستن/ از بعد از اون روز افتادم دنبال اینکه منظم شروع کنم به خوندن و مطالعه کردن شاید بتونم دوباره خودم و دوس داشته باشم...گاهی اوقات آینه هم چیز خوبی است
- یه ده روزی هست رنگ و نقاشی داریم، خیلی جالبه اوضاع زندگیمون، اول از اتاق خواب ها شروع شد و ما 4 تایی همه ی زندگیمون اومد تو حال و همون جا هم می خوابیدیم...حس نزدیکی بیشتر با اعضای خانواده و فراموش کردن جای وسایل پس از بیدار شدن از خواب از نکات جالب قضیه تا به الان بوده. امتحان کنید
پ.ن. چرا من یادم رفت؟ یعنی من نگفتنم که برای رییس مهمونی خودمونی گرفتیم؟ اون ناهار مهمونمون کرد ما براش هارد اکسترنال یک ترابایتی گرفتیم و کارت و گل؟ دیروز هم یه عده دیگه از همکارا دعوتش کردن عالی قاپو و گردنبند گرفتن براش و آخرشم یه عالمه کادوی دیگه از مدیر عامل و اون یکی رییسه گرفت؟ یعنی من نگفتم پریروز تولد کاردینال بود و ما براش گل گرفتیم؟ معلومه که من خیلی متمرکزم این روزا؟
نظرات
راستی در مورد چیزی که چندین وقت پیش نوشته بودی که با داشتن کردیت کارت می شه برنامه ارکستر سنفونیک رو دید، اگه می خوای میل بزن من شماره کارتم رو بهت بدم، هر چی می خوای ببینم بعدا حساب می کنیم :) من که نتونستم اون فیلم رو برات پیدا کنم، اینجوری از خجالتت در بیام :)
تو خوبی، دعا کن زودتر روزهای خوب برسن.....
خونه زهرام پایه ام!ولی نباید خودش ما رو دعوت کنه؟چتر شیم همینطوری؟اونم خوبه البته!
اتاقتو چه رنگی کردی بالاخره؟