خب یادم نمیاد چی می خواستم بگم...دوباره افتادم تو دوره ی گیجی، سر درگمی...البته هر کی بلاگه منو بخونه می بینه فرکانس این دورهه برام زیاده گاهی...اما این سری دیگه واقعن سرعت زندگی وحشتناکه...یعنی کلن زندگی اینطوریه برای من که آرومه خوبه زیباست. بعد سریعه تنده و به من فرصت نفس کشیدن نمی ده...واقعن نمی دونم چرا ولی یه دو سالی هست که سرعت من و زندگی نمی خونه...قبلن من همیشه جلوتر بودم البته همیشه می دویدم ( اینا تکراریه هزار بار تو این دو سال گفتم تو این وبلاگ).
حالا وسط این شلوغی این قاطی پاطی بودن چی می چسبه؟؟؟ یه بعد از ظهر گرم تابستون و یه گپ دوستانه ی از درو دیواره روشنفکری با یه دوست همینطوری!!! واقعن جاتون خالی، شنبه به دعوت یکی از دوستا یه دو ساعتی فارغ از زندگی، فارغ از دلهره ها یه گوشه ی شلوغ این شهر نشستیم از علایقمون گفتیم از نظراتمون دفاع کردیم روشنفکر بازی درآوردیم و به خودمون و دنیا خندیدم، از شار و آشپز چپ دست حرف زدیم تا قضیه محاکمه ی کارمند سفارت و علاقه ی مشترکمون (که همون روز کشفش کردیم) درباره ی فیلم "فیدلر آن د روف" و مرور دیلوگ های فیلم ( اون قشنگ دیالوگ ها رو حفظ بود) راجع به یهودی ها صحبت کردیم و به عقاید مذهبی همدیگه خندیدم و آخرش خدافظی کردیم رفتیم خونه.
فکر کنم خود دوستم هم ندونه چه قدر باعث شد به من خوش بگذره...واقعن به یه هم چین چیزی احتیاج داشتم...به چشیدن طعم زندگی به سبک خودم...خیلی وقت بود یه هم چین مکالمه ی دو نفره ی راحتی و نداشتم...توی یه روز مجبور میشی طرف صحبت هایی بشی که دوست نداری یا باید شنوده باشی یا کلی انرژی صرف کنی تهش کسی تو گوش کسی نزنه اما شنبه روون بود همه چیز بدون صرف انرژی رفت جلو و تو فقط کافی بود نظرتو بگی بدون پرده پوشی بدون رودربایستی و نگرانی از قضاوت طرف، برای من همین می تونه طعم زندگی باشه، از ایده آل ها گفتن از ظرایف گفتن از نقد ساده ی درباره ی الی، از مرور صحنه های bank job از اون قدر وقت داشتن که صبر کنی دوستت خلاصه ی فیلمی که دوست داره رو برات بگه و اون قدر دقیق بگه که تو فکر کنی خودت اون فیلم و دیدی....دلم تنگ شده بود برای یه همچین فضایی...خدا کنه زود به زود اتفاق بیفته و خدا کنه یاد بگیرم بیشتر بوجودش بیارم. خیلی وقت بود که توی یه مکالمه حس نکرده بودم که خودمم...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction