خب رییس امروز به بچه های دفتر گفت که داره میره! همون طور که حدس زدم جلسه ی سنگینی بود و همکارم کلی نا امید تر شد بعد از شنیدن این خبر، اون قدر استرس این جلسه رو داشتم که امروز خودمو به "شار" دعوت کردم تا یه کم ریلکس کنم، خوش گذشت تنهایی...افتادیم رو شمارش معکوس...من باید تا آخر هفته گزارش های واحدمو تحویل بدم، خیلی سخته...وقت ندارم، همون آخر هفته هم امتحان دارم، رییس داره ازم امتحان می گیره به همراه سه نفر دیگه، همون آخر هفته همه دعوتم کردن که بریم بیرون و همون آخر هفته بازار محک داریم....
رفتم یه سر پیش کاردینال که هم یه چیزی و باهاش چک کنم هم غیر مستقیم انرژی بگیرم برگردم دنبال کارو زندگی...اون دلش از من پرتر بود و من عین دو ساعت به حرفاش گوش دادم...تازه پنج شنبه هم مجددن بهش ثابت کردم که کاردیناله و اونم امروز گفت که نقش تو چیه؟؟؟ منم گفتم سه تفنگدار!!! جالب بود که گفت تو تلفیقی از سه تفنگداری و حتمن هم دارتانیان هستی اما سر نقش بعدی با هم اختلاف داریم....اون میگه آرامیس من میگم آتوس...فکر کنم این روزا گیجه حضور ذهن در مورد کاراکتر ها نداره!!! آخه به من میاد آرامیس باشم؟؟؟؟ جالبیه داستان اینه که خودش شدید داره از نقش کاردینال ریشیلیوی خودش خوشش میاد...خب الان می دونم که اگه اخراج شم به این خاطر نخواهد بود...هنوز رییس نرفته احساس تنهایی می کنم به قول همین کاردینال باید برای رفتنش گریه ی سازمانی کرد ( ما به همه چیز یه پسوند سازمانی می چسبونیم و خودمون معناشو می فهمیم بین خومون، سازمانی و کارشناسی جز لغات محبوبمون هستن با یه عالمه خاطره، مثل تنهایی سازمانی، حافظه ی سازمانی، این که غیبت نیست کارشناسیه و یا رفتار سازمانی، لباس پوشیدن سازمانی )
شده 24 جلسه که پیش استاد می رم برای سه تار...بهش می گم نظرت چیه؟ میگه خیلی خوبه اگه غیبت نکنی و بیشتر تمرین کنی بهتره!!!! ماهه این آدم ته روحیه و انرژی مثبته...گند می زنم جلوش میگه خوبه خوبه بیشتر تمرین کن...آدم که برای کلاس موسیقی که دیگه نباید استرس داشته باشه دیگه، مگه نه؟؟؟ برای دل خودم می زنم، بد هم می زنم D: مشکلیه؟؟؟؟
داره میشه دو سال که دارم فول تایم کار میکنم!!! واقعن سخته...مخصوصن اگه قرار باشه کار کنی و خودتو به روز نگه داری....شدیدن شدم فمنیست نسل سومی:
زنی که از مرحله ی گرفتن حق و آزادی و اجازه ی کار و حق رای گذشته، الان داره مثل سگ کار میکنه و داره دنبال راهی می گرده که ببیبنه چه جوری میشه کار کرد و نیازهای زنانه رو هم در عین حال بهش توجه کرد ؟؟؟ چه جوری میشه تعادل برقرار کرد بین ارضای احساسات، برقراری آرامش و لذت از کار....حداقل خوبیش اینه که می دونم یه عالمه نسل سومی مثل منم تو این دنیا هستن که دارن برای راه حل این سوالا جواب پیدا می کنن...
کاردینال پرسید حالت چطوره؟؟ گفتم خیلی خوب نیستم...گفت چرا؟؟ پیچوندمش گفتم کلن روزای خوبی نیست...توجیه اون توضیح اون برای توصیف شرایط و راه حل خیلی مردونه بود خیلی خیلی راه حل خودش بود که مسلمن جواب من نبود قبلن هم یه کم بهم گفته بود اما این ارزش و داشت که یه لحظه حس کردم واقعن خواست یه سری حرف ها و تجربه ها رو منتقل کنه...چیزی که حداقل برای خودش جواب داده و اون انتخاب کرده به عنوان راه حل....
دلم می خواد کتاب بخونم...تحقیق کنم به روش خودم...اطلاعاتم و به روز کنم....دوست دارم بایستم...متوقف شم اما هنوز وقتش نشده! هنوز آمادگی ترمز کشیدن و ندارم اما شده آرزوم!

نظرات

پورپدر گفت…
من الان یادم افتاده که واسه پست های قبل کامنت بدم!D:
بنده به عنوان شخصی که در بیست و هفت سالگی خودش به سر می بره و کمتر رفتاری که توش اثری از شوخی و شادی و ... اینا نباشه ! از خودش بروز میده ( اگه فهمیدی چی گفتم!)
بهت میگم:
هر جوری که عشقته!
می خوای خانم شو ! می خوای همونی که هستی باش
ولی توصیه من اینه که همینی که هستی باش :)
‏زن شین ، پیژامه پوش! گفت…
خوب چون کامنت کوتاه خواستی! منم کامنت کوتاه می دم!

وبلاگ خوبی داری! به منم سر بزن!
بعدشم یواشکی می گم که، توقف نداشته باش، یاد بگیر با هم دیگه 836483 تا کارو انجام بدی!
پورپدر گفت…
این بلاگر آدم بخواد پیغام خصوصی بده راهی نداره؟D:

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction