بیست و شش. به همین سادگی. عجیب و باورنکردنی. حقیقتی شیرین. دنیای کوچک من در 20تیر هر سال شادی و دلهره ی غریبی را در کنار هم تجربه می کند. با من تجربه می کنید؟
27 اسفند! تا ساعت 6 سر کار بودم و منتظر بودم فایل 170 مگیم تو "دراپ باکس" آپلود بشه و من با خیال راحت سال 93 از دفتر بیام بیرون که نشد و من لپ تاپ شرکتو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون که سر فرصت گزارشو بفرستم و با خودم گفتم گور بابای گزارش! امشب به دست مدیریت نرسه کسی نمی میره. پس، فردا می فرستم :دی 28 اسفند! لپ تاپ و زدم به برق، فایلو دوباره آپلود کردم و از خونه زدم بیرون که در48 ساعت باقی مونده به سال نو یه ذره به کارها و خرید ها و ....برسم و به خودم حال و هوای عید بدم. خرید عجله ای با مادر، انجام امور اداری با پدر و قرار یهویی با "ک" و "ه" از دستاوردهای پنج شنبه بود. 29 اسفند! اتاقم گند بود، یه عالمه خرید داشتم هنوز! برای اعضای خانواده عیدی نخریده بودم، دیگه داشتم استرس می گرفتم، یه دوست دیگه هم خرید هفت سین داشت که وسط بارون موفق شدیم کارهای اون و اکثرکارهای منو انجام بدیم. عصربرگشتم خونه و مشغول تمیزکاری شدم. آخ که چقدر خونه تکونی دوست دارم! امسال از بس در عجله بودم که نشد به موسیقی گوش بدمو کار کنم اما در عوض فکرکردم، تخیل کردم، مرور کردم، آر
نظرات
--------
فکر کنم تولدت مبارک و اینا!
تولدت مبارک خیلی زیاد :) :) :)
دیشب که بهت گفتم درددل های خودمو و افکارمو! هنوز کامل کامل با خودم به ارامش نرسیدم..ولی دارم تلاشمو می کنم!
راستی از شوهرت در بلاگم نام بردم! خودتو نمی دونستم چی بنویسم!اسم و اصل و نسب!؟؟
فعلا گمنام گذاشتمت!
so I corrected for you,sorry!
bythe way,How is Lars?
I dont know his name`s spell,so correct me if its wronge!
just a thought!!!
may be,may be,you pretended not to know my husband`s name?to show me that you dont have feelings for him?huh?
which one! choose wisely!