بیست و شش. به همین سادگی. عجیب و باورنکردنی. حقیقتی شیرین. دنیای کوچک من در 20تیر هر سال شادی و دلهره ی غریبی را در کنار هم تجربه می کند. با من تجربه می کنید؟
- خب خدا بگم این انگلیسار و چی کار کنه که این روزا آدم از صدای عطسه ی خودشم می ترسه، یعنی دیگه حتی نمی تونی بدون ترس و بدون فکر عطسه کنی و فکر کنم همون موقع که بعد از 40 دقیقه تلفن حرف زدن تو کوچه ی خونه ی مادربزرگ ترسیدم، این سرماخوردگیه شروع شد، یه چند روز مبارزه اما بعدش شروع شد. رسماً شنبه ی گذشته فکر میکردم که یکشنبه صبح و نمیبینم، حدود 5روز تو خونه افتادم اما زنده موندم، به قول دوستم خوکی بود؟؟ فک نکنم!(آخه دکتر نرفتم!). مچ نبود با علائمش اما منو خوب انداخت، خب از عوارض و معایب این خونه نشینی براتون بگم که فهمیدم من یکی تحمل زندان انفرادی و ندارم، یعنی به خاطر هیچ چیزی، هیچ دلیلی، هیچ اعتقادی حاضر به تجربش نیستم. دو اینکه وقتی مریضم غیر قابل تحملم (البته میدونستم، صحه گذاری شد)، کسی نباید باهام حرف بزنه. ایمیل، تکست، کتاب ok اما مکالمه اصلاً، یعنی مشکل اینجاست که نمیدونم وقتی کسی باهام حرف میزنه اون صداش چی داره که اذیتم میکنه، موسیقی خوبه ها اما حرف!!! فکرشم نکن، جوک میخوای تعریف کنی پایما، اما لحن صدا که نرمال میشه یا سوالی میشه نمیکشم، وقتی درد دارم هم همینطورم، برای تحمل درد ...
نظرات
--------
فکر کنم تولدت مبارک و اینا!
تولدت مبارک خیلی زیاد :) :) :)
دیشب که بهت گفتم درددل های خودمو و افکارمو! هنوز کامل کامل با خودم به ارامش نرسیدم..ولی دارم تلاشمو می کنم!
راستی از شوهرت در بلاگم نام بردم! خودتو نمی دونستم چی بنویسم!اسم و اصل و نسب!؟؟
فعلا گمنام گذاشتمت!
so I corrected for you,sorry!
bythe way,How is Lars?
I dont know his name`s spell,so correct me if its wronge!
just a thought!!!
may be,may be,you pretended not to know my husband`s name?to show me that you dont have feelings for him?huh?
which one! choose wisely!