اوه بمیرم! چه جوری این پست قبلی رو خوندین؟ چی نوشتم من؟ "ساری" تو اون لحظه بهتر نشد، کلی هم مجبور به خود سانسوری شدم، در نتیجه بهتر از این نشد (البته فرداش همه چیزو رو کاغذ ریختم راحت شدم)
بعد از جریان این پست قبل یه روز به خودم اجازه ی ناراحتی و بی حوصلگی و کرختی دادم بعد هم سعی کردم خودم و جمع و جور کنم. پنج شنبه صبح هم یه کم با رییس صحبت کردم و نتیجش این شد که یه جاهایی چقدر خوبه که رییس مستقیم آدم یه زن باشه و نتیجه ی بعدیش این شد که به قول کاردینال یا یه چیزو کامل تعریف کن یا اگه نصفه تعریف کردی انتظار درک از کسی نداشته باش.
در راستای تطابق تاریخ فرانسه با دنیای معاصر یه نمونه ی ناب "کولبر" خزانه دار لویی چهاردهم پیدا کردم. یکی دیگه از مدیران ارشدمه. به این یکی دیگه جرات نمی کنم بگم راجع بهش چی فکر می کنم D:
یه کتاب جدید خریدم خدا : " باخ، بتهوون و باقی برو بچه ها"
هنوز "دن آرام" تموم نشده و من همچنان در کف داستان و ترجمه ی شاملو هستم. به اندازه ی یه قزاق واقعی فحش یاد گرفتم و درگیری این روزهام اینه که اگه من جای گریگوری بودم چی کار می کردم؟؟ می رفتم پیش آکسینا یا ناتالیا؟؟؟ بولشویک ها، سرخ ها....اصلن انتخاب خیلی سخته...گریگوری با این همه درگیری باید بره تو دن آرام خودکشی کنه.
بازاره محک خیلی خوب بود فقط آخرش جنازه بودم. این سری غرفه ی جواهرات بودم. مرسی از همه ی دوست های خوبی که اومدن.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction