خوب بعضی وقت ها آدم سرش شلوغ میشه نمی رسه پست جدید بذاره. در مورد من،وقتی پستی نمی ذارم یعنی سرم شلوغه،وقتی برای خودم پست نمی ذارم اما برای بقیه کامنت می ذارم یعنی ذهنم درگیره و نمی تونم چیزی رو تولید کنم،وقتی نه پست می ذارم نه کامنت احتمالن یعنی اوضاع خیلی خرابه!!! و این چند وقته این قدر درگیر بودم که یکمی! حالم داره از خودم به هم می خوره.سرعت سر کار رفته بالا شدید!از 16 دی کارم عوض شد!دوباره تغییر!

اومدم دفتر مرکزی!مثلن ارتقای شغل( قبلن گفته بودم؟) دو ماه، سه روز دفتر مرکزی بودم سه روز تو" واحد" مدیر بودم.فکر نمی کردم به این زودی بخوان کامل منو ببرن اون ور!باورم نمیشد به این زودی!به همین خاطر اصلن آمادگی ذهنی نداشتم.این بار حسم اشتباه کرد خب!

هنوز کامل با اطرافم یکی نشدم.یه سری نگرانی،درگیری ذهنی، برام مونده از "واحد" و حجم کار زیاد پست جدید هم، مهلت فکر کردن و تسویه حساب ذهنی نمی ده. اوضاع زندگی شخصی که افتضاحه اما خیلی سعی م کنم "خانه و خانواده" رو درگیر نکنم اما به هر حال تو خونه خیلی" کمرنگ "شدم!باور کن خیلی سخته آدم جلوی چشم باشه تو کار همش!راحت قضاوت می شی،راحت نقد میشی بدون اینکه فرصت دفاع داشته باشی. هر چقدر هم که قوی باشی یه جاهاییش سخت میشه برای آدم.برای همین این روزا افتادم شدید به مرور خاطرات کاری و متاسفانه رو "مود" بدی هستم و از دستاوردهای مدیریتی م راضی نیستم! یادمه تو تابستون هم که از یه واحد دیگه اومدم اینور این حسو داشتم.اما این دفعه یه کم گیج تر شدم!یه فرصت می خوام تا بازسازی بشم که ندارم!بدم نمیاد با کاردینال درد و دل کنم.اما خوده اون رو "مود" نق زدنه این روزا!یکی و می خواد که آرومش کنه!به هر حال این دی ماه عجیب بود.تو این شلوغ بازی ها با این که وقته فکر کردن نداشتم چند تا کار درست انجام دادم.یکی از دوستام که از امریکا اومده بود و دیدم و چند تا دوست قدیمی دوباره دوره هم جمع شدیم2بار! که خودش غنیمتی بود برای خودش! یه تئاتر رفتم به کمک یه دوست جون دیگه و کنسرت علیزاده که خیلی چسبید! 16 دی شد یکسال که چشممو عمل کردم! باورم نمیشه(اصولن من همیشه تو کفه گذر زمان هستم) رفتم پیش دکترم!راضی بود اما برای حساسیت شدیده چشمم فقط شستشو با آب و پیشنهاد کرد.از دستاوردهای دیگر ماه دی میشه به تموم کردن پازل اشاره کرد!خیلی پازل خوبی بود وخوشحالم که تموم شد.امیدوارم این جند روزه چند تا کاره نصفه ی دیگه هم تموم شه که دچاره نفرین دیماه نشم!

دیروز اولین جلسه ی کلاس سه تارم برگزار شد و این سه تاره عزیز شده آرامش من.خوشحالم که دارمش.خوشحالم که استادم خوبه و خوشحالم که تو این اوضاع آشفته ی درونی/ بیرونی/ روانی/ سیاسی/ اجتماعی یه سه تار یه نگاه به کوه برف زده یه تسبیح قدیمی و یه خنده ی دوره همی با خانواده هنوز می تونه به آدم آرامش بده و خوشحالم که فردا جمعست!

پ.ن."نود و یک پست" تو دو سال با این وضعیت من که اگه سرم شلوغ بشه و تو" سر رسید"م نرسم بنویسم یعنی مرگ، مثل این چند ماه گذشته،ی خودش یعنی دستاورد D: این "مگه نه؟" پست قبل از اون مدل ها بود که باید حمایت می کردی D:

نظرات

Ng.A. گفت…
با این چیزهایی که تعریف کردی واقعا نود و یک پست هم خیلی خوبه و حمایتت می کنم فیدلر جان :)
چقدر تو اکتیوی بابا! کلی کیف کردم... یک نفس خوندم این پستت رو! پست نفس گیر :)
امیدوارم کارها خوب پیش بره
و از همه مهمتر اینکه فرصتی پیدا کنی برای بازسازی خودت....
و به امید دیدار :)
امیرحسین گفت…
ایمیل شما رو نمیبینم جایی. ایمیلتون رو لازم دارم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده