امان از بی خبری

آقا ما یه دو هفته حضور مثبت در جامعه نداشتیم همه چیز به هم ریخته.مهم ترین چیزی که ناراحتم کرد فوت حاج قربان نوازنده ی دوتار بود.منم که عاشق دوتار... کلی ناراحت شدم.راستی اول بهمن شد چهار سال که دارم کار می کنم.چقدر زیاد.این سوال پیش میاد که من چقدر از شغلم راضیم که اصلن نمی تونم جواب درستی بدم می دونم بهش وابستم خیلی ازش چیز یاد گرفتم خیلی هم اذیت شدم خیلی هم به بزرگ شدنم کمک کرده ولی باز برای آیندم مطمئن نیستم که می خوام چه غلطی بکنم.اصلن فرق وابستگی با دوست داشتن چیه؟یه هفتس این سوال مغز منو خورده.چقدر به کسی یا چیزی وابسته ایم یا دوسش داریم؟اصلن مهمه جواب این سوال؟اصلن تفکیکشون بکنیم و گند بزنیم به زندگیمون یا همین طور سربسته بمونه؟ یه چیزیو تو خودم کشف کردم این چند وقته....این که وقتی مطمئن نیستی و همه ی فکراتو نکردی حرف نزن دختر جون.آقا جان وقتی رو مود نیستی اون دهنتو بسته نگه دار.این دفعه اخراج نشدی ولی گند زدی تو ذهنیت رییست درباره ی خودت.حالا جهنم کار اون دوستت چی که از دستت ناراحت شد؟یعنی واقعن نمیشه بعضی لحظه هارو از تو زندگی پاک کرد؟چرا نمیشه رفت تو ذهنه آدمها و منظوره حرفی که می خوای بهشون بزنی و گذاشت اون تو و برگشت؟چرا این قدر سوءتفاهم؟این روزا حرف زدن یادم رفته.فکر کنم از نوشتنمم معلوم باشه که چه ذهنه منسجمی دارم!بابا من یه 6 ماه این تیم های فوتبالمو ول کردم که مستقل یشن دیدم نشد.گند زدن این فصل.برم یه سری بهشون بزنم این جوری نمیشه
یعنی میشه ناراحت نباشه و فکر نکنه من دیوونم و درک کنه؟

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

غم قورت داده شده

Adrenaline Addiction