فکر کنم سوم فروردین بود که صبح با سارا هوس پیاده روی کردیم....هوا عالی بود همین اطراف خونه رفتیم پیاده روی، یه کم که راه رفتیم خودم خنده م گرفته بود، فهمیدم که چه تغییر کردم، شاید اونم تغییر کرده بود نمی دونم. سارا شروع کرد به پخش موسیقی با موبایلش و تند تند حرف زدن، من همه ش درختا رو می دیدم و دنبال سکوت بودم و سعی می کردم بیشتر از منظره و هوا لذت ببرم، انگار که خیلی وقت باشه از هم چین فضایی دور بوده م. خنده م از این بود که بنظرم مثل زن و شوهرا شده بودیم، که وقتی با هم میان بیرون، زنه خوشحال و پر انرژیه و دوست داره حرف بزنه (در اینجا یعنی سارا) مرده هم واقعاً اومده پیاده روی و می خواد خستگیشو در کنه و آرومتره و دنبال آرامشه ( یعنی من) از زنه عقب می افته، بهت زده ست شاید.... از خودم تعجب کردم، هم واقعاً آرامش می خواستم و خسته ی روزهای کاری آخر سال بودم هم که دنبال این می گشتم که جرا مثل همیشه نیستم و امان امان چه بر سرت اومده فیدلر، مرد شدی رفت.... یه کم که گذشت دیدم این تعریفا از همون نقش سنتیه زن و مرد میاد، این حس ها طبیعیه، و خب وقتی فول-تایم کار می کنی، ذهنت متمرکز یه جاست حق ...
پستها
نمایش پستها از آوریل, ۲۰۱۴
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
بعد از جلسه روز زن و تبریک گفت، از این مدل تبریک رییسا، یه کم ناشیانه اما مطمئن تبریکشو گفت و ما زنها رو به "قدر خودتونو بدونید" توصیه کرد. نمی دونم چرا "تت تاثیر" قرار گرفتم یه کم کارامو جمع و جور کردم و کتاب و برداشتم رفتم تو اتاقش یه موضوع رو دابل چک کردم باهاش و بعد گفتم نشون به اون نشون که اون دفعه حرف روانشناسی زدیم یه نگاه به این کتاب بنداز شاید خوشت اومد. گفت تی. ای رو بهت گفتم؟ گفتم نه. گفت پس بشین..... فکر کنم یه ساعت از تجربه ش از تی.ای روانشناسش، دخترشو و زنش گفت، یه کم اولش "آنکامفتبل" شدم، چیزای کلی ای می گفت همونطور ناشیانه اما با اشتیاق که نمی تونستم به همون اندازه خودمو مشتاق نشون بدم....اما بعدش که کتاب و ورق می زد و از "نداشتن راز" و " از همون روز استاپ کردیم" و حرف زد منم راحت شدم، پریدم وسط حرفشو گفتم منم می رم پیش روانشناسم و ....ذوق کرد، تا حالا ندیده بودم کسی از اینکه "منم می رم" پیش روانشناس اینقدر ذوق کنه، تقریباً ناراحت شد که منظم نمی رم منم قسم و آیه که به خدا به مشکل بخورم می رم پیشش تو نگران ن...